مرا به حال خود رها کردی تنهای تنها
مرا به حال خود رها کردی تنهای تنها
میدانستی که من آن طفل سالها بی مادرم که گرمای آغوش هیچ مادری ندیده،،،
رهایم کردی بی انکه بگویی این طفل
داغ دیده از جفای روز گار دردهای پنهانش را در آغوش که خواهد گریست ،،،نگفتی در این وادی گرگها
طعمه کدام درنده ای خزیده در پوست آهوان خواهد شد ،رفتی من ازهرسو درمحاصره ای پرفریب گرفتار شدم به سونگریستم نبودی ومن بسوی تنها راه
باقی مانده دویدم ،دره ای بود عمیق وترسناک لیکن چاره ای نداشتم وپریدم
موفق شدم دیگر هیچکدامشان بسراغم نیامدن ولی برتنم دردی ناشی از شککستن استخوانهایم بجامانده بود امید داشتم بانوازش دست تو ارام گیرد این درمن بجا مانده از عشق...
میدانستی که من آن طفل سالها بی مادرم که گرمای آغوش هیچ مادری ندیده،،،
رهایم کردی بی انکه بگویی این طفل
داغ دیده از جفای روز گار دردهای پنهانش را در آغوش که خواهد گریست ،،،نگفتی در این وادی گرگها
طعمه کدام درنده ای خزیده در پوست آهوان خواهد شد ،رفتی من ازهرسو درمحاصره ای پرفریب گرفتار شدم به سونگریستم نبودی ومن بسوی تنها راه
باقی مانده دویدم ،دره ای بود عمیق وترسناک لیکن چاره ای نداشتم وپریدم
موفق شدم دیگر هیچکدامشان بسراغم نیامدن ولی برتنم دردی ناشی از شککستن استخوانهایم بجامانده بود امید داشتم بانوازش دست تو ارام گیرد این درمن بجا مانده از عشق...
۶.۱k
۲۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.