پارت سوم
پارت سوم
𝙅𝙞𝙣 𝙝𝙤𝙤
با چیزایی که اون چانگ سو میگفت یکمی تعجب کرده بودم
+ یعنی تو میگی من یکی بهترین مدل های کره که تو شرکت تو کار میکنه رو بکشم؟
_ اره میتونیم کاری کنیم که همه فکر کنن خودکشی کرده ...
مرده راست میگفت
میتونستیم
پس بدون فکر گفتم
+ اگه این کارو بکنم چی بهم میرسه؟
_ یک چهارم سهم شرکتم
با تعجب گفتم
+این چه جور معامله ایه کیم؟
_نصف نصف
+نه
_دو سوم
بدون جواب خواستم پاشم برم و معامله رو رد کنم که از مچم گرفت
_ شرکتمو میزنم به اسم تو و همه سهمش مال تو میشه .... حالا چی؟
یکمی فکر کردم
+حالا شد
_شخص سوم_
با همدیگه دست دادن
و از کلاب اومدن بیرون
مگه کشتن یه ادم چقدر سخته؟اون کیم جین هو رییس بزرگترین باند مافیای کره بود. پس هیچی واسش سخت نبود
فردا قرار بود بازم بیان به این کلاب تا چانگ سو نقششو بگه
خیلی کلافه خودشو روی تخت پرت کرد
با خودش گفت
+ آه یونگی تو هنوز اونو نمیشناسی چرا انقدر بهش فکر میکنی؟
دوست داشت به حرف مغزش گوش بده و اون دختره رو از یادش ببره ولی مگه قلبش این اجازه رو میداد؟
با فکر به دختری که قلبشو دزدیده بود چشماش سنگین شد و قبل از اینکه بره با شیش تا دوستاش که تو یه خونه با هم زندگی میکردن شام بخوره به خواب عمیقی فرو رفت
فردا به امید اینکه بازم اون دختره که حتی اسمش رو هم نمیدونست رو ببینه رفت به همون کلاب اما ایندفعه تنها!
عشق کورش کرده بود و تو اون لحظه هیچی به جز عشقش واسش مهم نبود.
𝙅𝙞𝙣 𝙝𝙤𝙤
با چیزایی که اون چانگ سو میگفت یکمی تعجب کرده بودم
+ یعنی تو میگی من یکی بهترین مدل های کره که تو شرکت تو کار میکنه رو بکشم؟
_ اره میتونیم کاری کنیم که همه فکر کنن خودکشی کرده ...
مرده راست میگفت
میتونستیم
پس بدون فکر گفتم
+ اگه این کارو بکنم چی بهم میرسه؟
_ یک چهارم سهم شرکتم
با تعجب گفتم
+این چه جور معامله ایه کیم؟
_نصف نصف
+نه
_دو سوم
بدون جواب خواستم پاشم برم و معامله رو رد کنم که از مچم گرفت
_ شرکتمو میزنم به اسم تو و همه سهمش مال تو میشه .... حالا چی؟
یکمی فکر کردم
+حالا شد
_شخص سوم_
با همدیگه دست دادن
و از کلاب اومدن بیرون
مگه کشتن یه ادم چقدر سخته؟اون کیم جین هو رییس بزرگترین باند مافیای کره بود. پس هیچی واسش سخت نبود
فردا قرار بود بازم بیان به این کلاب تا چانگ سو نقششو بگه
خیلی کلافه خودشو روی تخت پرت کرد
با خودش گفت
+ آه یونگی تو هنوز اونو نمیشناسی چرا انقدر بهش فکر میکنی؟
دوست داشت به حرف مغزش گوش بده و اون دختره رو از یادش ببره ولی مگه قلبش این اجازه رو میداد؟
با فکر به دختری که قلبشو دزدیده بود چشماش سنگین شد و قبل از اینکه بره با شیش تا دوستاش که تو یه خونه با هم زندگی میکردن شام بخوره به خواب عمیقی فرو رفت
فردا به امید اینکه بازم اون دختره که حتی اسمش رو هم نمیدونست رو ببینه رفت به همون کلاب اما ایندفعه تنها!
عشق کورش کرده بود و تو اون لحظه هیچی به جز عشقش واسش مهم نبود.
۱۲.۷k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.