خوشقلبمن

𝐴𝑇𝑒𝑁𝐴 :4
#خوش_قلب_من💕👻
#دیانا
رفتم برای خودم لباس گرفتم کفش سفید بندی گرفتم با مانتوه مشکی با...............................
رضا میگیم بریم خونه میترسم بیاد
لئو: بیت بریم
رفتم خونه از رضا خداحافظی کردم اون رفت منم رفت لباسام رو عوض کردم
صبر کردم تا بیاد
که یهو در محکم باز شد
بابا دیانا : پاشو ببینم برو کت شلوارم رو بیار
دیانا: خواب دیدی خیر باشه تو کت شلوار از کجا آوردی
بابا دیانا : خریدم برو بیار کفشمم برو بیار
دیانا : باش بیا(اورد)
بابا دیانا: برو حالا تو اتاقت
دیانا: مگه جز اتاقم جای دیگه رو دارم
بابا دیانا: زبون درازی نکن برو
دیانا: خو
بعد از ۲۰ مین در محکم بسته شد ساعت ۱۲ بود رفتم به گوشیم یه سر زدم
چشمم خورد به ساعت نگاه کردم ساعت ۱ بود اماده شدم
که زنگ در خورد باز کردم که رضا امد
لئو: دیانا حاضری
دیانا: اره
لئو: پاشو بیا
دیانا: بریم
بابا ار: سلام دیانا تویی
دیانا: بله منم
بابا ار: سوار شو
دیانا: چشم
سوار شدم مرد خوبی بود
: خدارو شکر
رفتم تو ماشین نشستم رضا هم کنارم بود
#لئو_رضا
(فلش بک)
بعد از اینکه دیانارو رسوندم ریتم کنار ارسلان
لئو: سلام
ارسلان: نگاه مامان بزرگم قراره هفته دیگه بیاد تورو خدا یکی رو پیدا کن
لئو: هفته دیگه قرار بود که ماه دیگه بیان
ارسلان: امروز زنگ زدن گفت هفته دیگه میایم
لئو: نگاه امشب....................(خماری)
(ببخشید دیروز نبودم پارت رو دیشب نوشتم که کاری پیش آمد نتونستم بزارم امروز امروز ۳تا پارت داریم شایدم بیشتر )
دیدگاه ها (۳)

پرفایل عوض شد مارو گم کنید💕🦋

چه اسید عراقی پیدا کردم😑😂جررررر

ادیتم از اردیام🖤🌚#اصکی_ممنوع❌

𝐏𝐀𝐑𝐓:3#خوش_قلب_من💕👻#لئورفتم در خونه دیانا اینا زنگ زدم در با...

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

رمان بغلی من پارت ۶۵ارسلان: باشه باشه باور کردم برو بخواب لب...

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط