خستم
خستم
+ خسته نباشی
میشه منو جدی بگیری؟
+ من واقعا جدی ام، خسته نباشی
بعضی وقتا فکر میکنم واقعا حق با آدماست و تو یه مریضی
میخنده
دستاشو میذاره زیر چونش
+ آدما به هر چی که باب میلشون نیست برچسب میزنن
اوکی ولی من خستم
+ میفهممت و میگم خسته نباشی
آخجون یعنی قراره بریم؟؟
+ نه تو قرار نیست بمیری
یعنی باید بیشتر از این درد بکشم؟
+ شاید
تو زندگی قبلیم خیلی انسان بدی بودم که این زندگی دارم اینطوری درد میکشم؟
دستشو رو میز رها میکنه و صندلیو میچرخونه سمت تخت با یه نگاه مسخره
+ اره!
حدس میزدم
+ احمق
مگه خدا هم به آدما میگه احمق؟
+ آره
+ اون چیه کنار تختت؟ چرا شبیه عروسک مستربینه ،همون شخصیت مضحک تو تلویزیونا.
اها این
این تدیه ، دانیار بهم هدیه دادتش
+ پس بالاخره دیدیش؟
آره:)
+ شکیبارو هم که دیدی
اهوم
+ پس وقت با خیال جمع مردنه
آره، بیا بریم
+ امشب با تموم وجودت درد کشیدی
به سقف نگاه میکنم
گلوم پر بغضه ، سعی میکنم بدون اینکه بفهمه قورتش بدم.
+ میخوای واقعا بری؟
میخوام واقعا برم...
حالا دیگه قطره های اشک از گوشه های چشمام در حال باریدنه.
+ دلت برای قشنگیای این دنیا تنگ نمیشه؟
این دنیا برای من هیچ قشنگی نداشت همش درد بود.
فکر میکنم باید برم.
حتی تو فیلماهم شخصیت اصلی ها یه جایی میمیرن.
مکث میکنه
صندلیو میچرخونه و دوباره بر میگرده سمت میز و دست راستشو میذاره زیر چون و با دست چپش مداد رو میزو بر میداره
+ هیچوقت فکر نمیکردم انسانی که خلق میکنم انقدر زود از شگفتی های زمین خسته شه
باگ آفرینشت دقیقا همین جاست
خلق انسان!
و زندگی پر از درد
فکر میکنم حتی نتونی حس کنی چقدر خستم
چقدر با تموم وجود احساس تنهایی دارم
نه اینکه کسی نباشه،هست ، اما من احساس خستگی دارم
خستگی بی نهایت.
فکر میکنم حقمه که دیگه خسته بشم
و لطفا تو هم آغوشتو برام باز کن
( حالا دیگه صدامم پر از بغض و گریست. )
بلند میشم و میشینم رو تخت.
لطفا
لطفا بغلم کن و اجازه بده این دنیارو ترک کنم.
روحم مشت میزنه به سینم
حتی اونم دیگه خستس.
لطفا
لطفا.
بغلم کن.
و بذار روحم به آرامش برسه.
قطره های اشکمو رو دستم حس میکنم.
ولی دیگه صدایی نمیشنوم.
اون رفته.
و باز من موندم یه مکالمه نصفه نیمه.
من و موندم و این اشک های لعنتی.
حرف هایی که قرار نیست فهمیده شن.
+ خسته نباشی
میشه منو جدی بگیری؟
+ من واقعا جدی ام، خسته نباشی
بعضی وقتا فکر میکنم واقعا حق با آدماست و تو یه مریضی
میخنده
دستاشو میذاره زیر چونش
+ آدما به هر چی که باب میلشون نیست برچسب میزنن
اوکی ولی من خستم
+ میفهممت و میگم خسته نباشی
آخجون یعنی قراره بریم؟؟
+ نه تو قرار نیست بمیری
یعنی باید بیشتر از این درد بکشم؟
+ شاید
تو زندگی قبلیم خیلی انسان بدی بودم که این زندگی دارم اینطوری درد میکشم؟
دستشو رو میز رها میکنه و صندلیو میچرخونه سمت تخت با یه نگاه مسخره
+ اره!
حدس میزدم
+ احمق
مگه خدا هم به آدما میگه احمق؟
+ آره
+ اون چیه کنار تختت؟ چرا شبیه عروسک مستربینه ،همون شخصیت مضحک تو تلویزیونا.
اها این
این تدیه ، دانیار بهم هدیه دادتش
+ پس بالاخره دیدیش؟
آره:)
+ شکیبارو هم که دیدی
اهوم
+ پس وقت با خیال جمع مردنه
آره، بیا بریم
+ امشب با تموم وجودت درد کشیدی
به سقف نگاه میکنم
گلوم پر بغضه ، سعی میکنم بدون اینکه بفهمه قورتش بدم.
+ میخوای واقعا بری؟
میخوام واقعا برم...
حالا دیگه قطره های اشک از گوشه های چشمام در حال باریدنه.
+ دلت برای قشنگیای این دنیا تنگ نمیشه؟
این دنیا برای من هیچ قشنگی نداشت همش درد بود.
فکر میکنم باید برم.
حتی تو فیلماهم شخصیت اصلی ها یه جایی میمیرن.
مکث میکنه
صندلیو میچرخونه و دوباره بر میگرده سمت میز و دست راستشو میذاره زیر چون و با دست چپش مداد رو میزو بر میداره
+ هیچوقت فکر نمیکردم انسانی که خلق میکنم انقدر زود از شگفتی های زمین خسته شه
باگ آفرینشت دقیقا همین جاست
خلق انسان!
و زندگی پر از درد
فکر میکنم حتی نتونی حس کنی چقدر خستم
چقدر با تموم وجود احساس تنهایی دارم
نه اینکه کسی نباشه،هست ، اما من احساس خستگی دارم
خستگی بی نهایت.
فکر میکنم حقمه که دیگه خسته بشم
و لطفا تو هم آغوشتو برام باز کن
( حالا دیگه صدامم پر از بغض و گریست. )
بلند میشم و میشینم رو تخت.
لطفا
لطفا بغلم کن و اجازه بده این دنیارو ترک کنم.
روحم مشت میزنه به سینم
حتی اونم دیگه خستس.
لطفا
لطفا.
بغلم کن.
و بذار روحم به آرامش برسه.
قطره های اشکمو رو دستم حس میکنم.
ولی دیگه صدایی نمیشنوم.
اون رفته.
و باز من موندم یه مکالمه نصفه نیمه.
من و موندم و این اشک های لعنتی.
حرف هایی که قرار نیست فهمیده شن.
۱۱.۲k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.