My vampire partner part : ۳۵
چون مبهم بود ولی میدانست که با او کمتر از ملایم بوده و بعد امشب روی او پرید او را به تخت چسباند و میخواست خودش را درون او فرو کند حتی با اینکه میدانست قطعا صدمه خواهد دید.
او را دیده بود که در مورد مشت های گره شده اش در حمام پریشان شده بود
خون آشام حق داشت...او دلیلی نگذاشته بود تا وحشت زده نشود
روی بالکن درد درونش را حس کرده بود و چیزی که در چشمانش داشت
او نیز همین درد را کشیده بود و آسیب دیده تر از آن بود که به خون آشام کمک کند
بیش از حد از نفرت پر شده بود که بخواهد به او کمک کند
اِما پرسید : + خب حداقل میتونم با خانوادم تماس بگیرم؟ همونطور که قول دادی؟
جیمین اخم کرد او گفته بود با خانواده اش تماس بگیرد، مثلا با یک نامه مرد طبقه ی پایین را دیده بود که از تلفن استفاده میکند
در تلویزیون هم دیده بود.
هرگز فکر نمیکرد که با تلفن میتوان با شهر دیگری تماس گرفت
_ زود انجامش بده باید تا میتونیم از شب استفاده ببریم
+ چرا؟ چون نمیتونیم فاصله ی زیادی رو بریم؟
صدايش وحشت زده شد
+ چون تو گفتی به ساعت قبل از طلوع خورشید....
_ در موردش نگرانی؟
+ البته که هستم
_ تماستو بگیر
انگار چون نتوانسته بود او را آرام کند ، ناراحت، شده بود
بسادگی گفت : _ نگران نباش من ازت مواظبت میکنم
تلفن را به او داد بسمت گوشه ی راهرویش رفت در را باز کرد و بست ولی ابدا بیرون نرفت
× اصلا میدونی چقدر سعی کردیم باهات تماس بگیرم؟" رجین گفت
× آنیکا وحشت زده شده بود اون باعث میشه دیوونه ها تو این لحظه شبیه عقل كلها بنظر برسن
اما گفت : + میدونم که نگرانه
با هر دو دستش تلفنش را فشار داد.
+ اونجاست؟
× نوچ، یه کار اورژانسی پیش اومد که مجبور بود بهش سروسامون بده... اممم... به چه دلیل کوفتی سوار هواپیما نشدی؟ یا به تلفنت جواب ندادی؟
+ تلفنم خاموش شد چون... زیر بارون خیس شده بود....
× و چرا سوار هواپیما نشدی؟
+ تصمیم گرفتم بمونم باشه؟ من به دلیلی اینجام و هنوز کارمو تموم نکردم
دروغ نبود
× نمیتونستی به هیچکدوم از پیامامون جواب بدی؟ هر پیامی که امروز متصدی سعی کرد به اتاقت برسونه بی پاسخ موند
+ ممکنه در زده باشه نمیدونم جای تعجبی هم نداره من تمام طول روز خواب بودم
× آنیکا یه گروه تجسس برات ترتیب داده، اونا الان درون هواپیما منتظرتن
+ خب زنگ بزنو بهشون بگو برن چون من نمیرم اونجا
× یعنی حتی نمیخوای بدونی چه خطری تهدیدت میکنه؟
اِما نگاهی به میز کنارش کرد
+ کاملا میدونم، ممنون
سلام به همگی اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
او را دیده بود که در مورد مشت های گره شده اش در حمام پریشان شده بود
خون آشام حق داشت...او دلیلی نگذاشته بود تا وحشت زده نشود
روی بالکن درد درونش را حس کرده بود و چیزی که در چشمانش داشت
او نیز همین درد را کشیده بود و آسیب دیده تر از آن بود که به خون آشام کمک کند
بیش از حد از نفرت پر شده بود که بخواهد به او کمک کند
اِما پرسید : + خب حداقل میتونم با خانوادم تماس بگیرم؟ همونطور که قول دادی؟
جیمین اخم کرد او گفته بود با خانواده اش تماس بگیرد، مثلا با یک نامه مرد طبقه ی پایین را دیده بود که از تلفن استفاده میکند
در تلویزیون هم دیده بود.
هرگز فکر نمیکرد که با تلفن میتوان با شهر دیگری تماس گرفت
_ زود انجامش بده باید تا میتونیم از شب استفاده ببریم
+ چرا؟ چون نمیتونیم فاصله ی زیادی رو بریم؟
صدايش وحشت زده شد
+ چون تو گفتی به ساعت قبل از طلوع خورشید....
_ در موردش نگرانی؟
+ البته که هستم
_ تماستو بگیر
انگار چون نتوانسته بود او را آرام کند ، ناراحت، شده بود
بسادگی گفت : _ نگران نباش من ازت مواظبت میکنم
تلفن را به او داد بسمت گوشه ی راهرویش رفت در را باز کرد و بست ولی ابدا بیرون نرفت
× اصلا میدونی چقدر سعی کردیم باهات تماس بگیرم؟" رجین گفت
× آنیکا وحشت زده شده بود اون باعث میشه دیوونه ها تو این لحظه شبیه عقل كلها بنظر برسن
اما گفت : + میدونم که نگرانه
با هر دو دستش تلفنش را فشار داد.
+ اونجاست؟
× نوچ، یه کار اورژانسی پیش اومد که مجبور بود بهش سروسامون بده... اممم... به چه دلیل کوفتی سوار هواپیما نشدی؟ یا به تلفنت جواب ندادی؟
+ تلفنم خاموش شد چون... زیر بارون خیس شده بود....
× و چرا سوار هواپیما نشدی؟
+ تصمیم گرفتم بمونم باشه؟ من به دلیلی اینجام و هنوز کارمو تموم نکردم
دروغ نبود
× نمیتونستی به هیچکدوم از پیامامون جواب بدی؟ هر پیامی که امروز متصدی سعی کرد به اتاقت برسونه بی پاسخ موند
+ ممکنه در زده باشه نمیدونم جای تعجبی هم نداره من تمام طول روز خواب بودم
× آنیکا یه گروه تجسس برات ترتیب داده، اونا الان درون هواپیما منتظرتن
+ خب زنگ بزنو بهشون بگو برن چون من نمیرم اونجا
× یعنی حتی نمیخوای بدونی چه خطری تهدیدت میکنه؟
اِما نگاهی به میز کنارش کرد
+ کاملا میدونم، ممنون
سلام به همگی اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۱۴.۸k
- ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط