رمان پادشاه زندگیم
رمان پادشاه زندگیم
پارت ۶۳
دیانا، ارسلان بدو
ارسلان، صبر کن رفتیم سوار ماشین شدیم دیانا و رسوندم آرایشگاه
دیانا، داشتم پیاده میشدم دستمو گرفت برگشتم سمت جانم
ارسلان، بوسه ای کوتاه رو لبش زدم هیچی برو خانم کوچولو
دیانا، رو لپش و بوسیدم گفتم خدافظ آقا داماد ،،خنده،،
ارسلان، خدافظ عروس خانم،،خنده،،
دیانا، از ماشین پیاده شدم
ارسلان، وقتی رفت تو گازشو گرفتم رفتم
(گذر زمان تا ...)
دیانا، آرایشم تموم شد خیلی خوشگل شده بودم تو دلم گفتم ارسلان الان سکته میکنه و تو دلم خندیدم
ارایشگر،عروس خانم چقدر خوشگل تر شدی
دیانا، مرسی عزیزم
ارسلان، رسیدم جلو در آرایشگاه زنگ زدم به دیانا
پارت ۶۳
دیانا، ارسلان بدو
ارسلان، صبر کن رفتیم سوار ماشین شدیم دیانا و رسوندم آرایشگاه
دیانا، داشتم پیاده میشدم دستمو گرفت برگشتم سمت جانم
ارسلان، بوسه ای کوتاه رو لبش زدم هیچی برو خانم کوچولو
دیانا، رو لپش و بوسیدم گفتم خدافظ آقا داماد ،،خنده،،
ارسلان، خدافظ عروس خانم،،خنده،،
دیانا، از ماشین پیاده شدم
ارسلان، وقتی رفت تو گازشو گرفتم رفتم
(گذر زمان تا ...)
دیانا، آرایشم تموم شد خیلی خوشگل شده بودم تو دلم گفتم ارسلان الان سکته میکنه و تو دلم خندیدم
ارایشگر،عروس خانم چقدر خوشگل تر شدی
دیانا، مرسی عزیزم
ارسلان، رسیدم جلو در آرایشگاه زنگ زدم به دیانا
۷.۸k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.