وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
پارت ۳۴
با این فکر از جاش بلند شد و از اون اتاق مخفی بیرون زد ....لباساشو در اورد و رفت تو حموم تا یه دوش بگیره ....حدوده ۲۰ دقه بعد اومد بیرون لباس پوشید و رفت بیرون از اتاق رفت سمت اتاق کارش ...یه چند تا کار عقب افتاده داشت باید به اونا رسیدگی میکرد....
فلش بک پیش تهیونگ
تهیونگ: 😄😄😄...ای اون بالا بهت خوش میگذره
تهیون: 😄دوسش دالم
تهیونگ: پس برو بلا تر
تهیون: ایی عمو تهیونگ حالم داله بد میشه🥴بیالم پایین
تهیونگ: عاااا وایسا
تهیونگ طناب و یواش یواش ول کرد و تهیون و اورد پایین ..
تهیونگ: حالت خوبه
تهیون: سلم داله گیش میره ایی
بعد شل افتاد تو بغل تهیونگ اما چشماش باز بود
تهیون: امداد ۱۲۵ من و ببر دکتر
تهیونگ: اطاعت فرمانده
بعد تهیونگ تهیون بغل کرد برد انداخت رو مبل و خودشم باهاش افتاد ...دوتاشون داشتن میخندیدن....
کوک: اینجا چه خبر
تهیون سریع پاشد وایساد رو مبل داد زد
تهیون: عموووو کوکککک
و بعد پرید بغل کوک و کلش و بوس میکرد
تهیون: حالت خوبه
کوک: الان که تو سرم و بوس کردی همه دردام از بین رفت...
تهیونگ: اووووو....منم از این بوسا میخوام
تهیون: هنوز سلم دار گیش میره
کوک: ته این جه وضعه بازی با بچه😐
تهیونگ: خب اینجا که مهد کودک نیست که ....اینجا عمارت ما....
تهیونگ داشت میگفت که با علامت های کوک کاملا هنگ و هی تکرا میکرد
تهیونگ: عاااا ...عمار...ما....ما...
تهیون: ما چیا
تهیونگ:...ما....ها مادمازل ها
تهیون: دختراا ..پس شما اینجا...سِرا
کوک: عااا...چونکه ....ما..از مادمازل ها مراقبت میکنیم دیگ
تهیون: پس..مامازل ها سرا نیستن
کوک سرشو خاروند و گفت: امم ....
تهیونگ: رفتن تعطیلات
کوک: عاا اره رفتن استراحت کنن یه چن وقت ...(همراه با نگاه کردن متوالی به تهیونگ)
تهیون: هممم خسته شودم
تهیونگ: وای خدااا لپاشووو نگاه کوک مثل باباشه ...یادته اون موقه
کوک: پیس ..پیس ..اییی...ته....با توام
تهیونگ:که جیمین و دیدیم لپاش مثل خود جیم...(که چشمش میافته به پر پر شدن کوک )..جی..مین ..می مو..نه....
تو سه دقه همنجوری سوکوت بینشون بود ...تا اینکه
تهیونگ: واییییییی.....وایییی ...پسر تو گشنت نیست ...هممم شکلات نمیخوای؟
تهیون: جیمین....بابای...منه
کوک: عااا ...خب اون...چیز....بیا بریم تو حیاط...
تهیون: بابامه
کوک:ااا.....
تهیون دوید سمت پله ها از ازشون بالا رفت ...کو چیک بود ولی تمام سعی اش و کرد و خودش و رسوند به اتاق کار جیمین...رو پاهاش ویساد و در باز کرد ...
جیمین:چن بار بگم بدون در زدن وار.....تهیون....عاا واسه چی اومدی اینجا....
تهیون: تو.....
پارت ۳۴
با این فکر از جاش بلند شد و از اون اتاق مخفی بیرون زد ....لباساشو در اورد و رفت تو حموم تا یه دوش بگیره ....حدوده ۲۰ دقه بعد اومد بیرون لباس پوشید و رفت بیرون از اتاق رفت سمت اتاق کارش ...یه چند تا کار عقب افتاده داشت باید به اونا رسیدگی میکرد....
فلش بک پیش تهیونگ
تهیونگ: 😄😄😄...ای اون بالا بهت خوش میگذره
تهیون: 😄دوسش دالم
تهیونگ: پس برو بلا تر
تهیون: ایی عمو تهیونگ حالم داله بد میشه🥴بیالم پایین
تهیونگ: عاااا وایسا
تهیونگ طناب و یواش یواش ول کرد و تهیون و اورد پایین ..
تهیونگ: حالت خوبه
تهیون: سلم داله گیش میره ایی
بعد شل افتاد تو بغل تهیونگ اما چشماش باز بود
تهیون: امداد ۱۲۵ من و ببر دکتر
تهیونگ: اطاعت فرمانده
بعد تهیونگ تهیون بغل کرد برد انداخت رو مبل و خودشم باهاش افتاد ...دوتاشون داشتن میخندیدن....
کوک: اینجا چه خبر
تهیون سریع پاشد وایساد رو مبل داد زد
تهیون: عموووو کوکککک
و بعد پرید بغل کوک و کلش و بوس میکرد
تهیون: حالت خوبه
کوک: الان که تو سرم و بوس کردی همه دردام از بین رفت...
تهیونگ: اووووو....منم از این بوسا میخوام
تهیون: هنوز سلم دار گیش میره
کوک: ته این جه وضعه بازی با بچه😐
تهیونگ: خب اینجا که مهد کودک نیست که ....اینجا عمارت ما....
تهیونگ داشت میگفت که با علامت های کوک کاملا هنگ و هی تکرا میکرد
تهیونگ: عاااا ...عمار...ما....ما...
تهیون: ما چیا
تهیونگ:...ما....ها مادمازل ها
تهیون: دختراا ..پس شما اینجا...سِرا
کوک: عااا...چونکه ....ما..از مادمازل ها مراقبت میکنیم دیگ
تهیون: پس..مامازل ها سرا نیستن
کوک سرشو خاروند و گفت: امم ....
تهیونگ: رفتن تعطیلات
کوک: عاا اره رفتن استراحت کنن یه چن وقت ...(همراه با نگاه کردن متوالی به تهیونگ)
تهیون: هممم خسته شودم
تهیونگ: وای خدااا لپاشووو نگاه کوک مثل باباشه ...یادته اون موقه
کوک: پیس ..پیس ..اییی...ته....با توام
تهیونگ:که جیمین و دیدیم لپاش مثل خود جیم...(که چشمش میافته به پر پر شدن کوک )..جی..مین ..می مو..نه....
تو سه دقه همنجوری سوکوت بینشون بود ...تا اینکه
تهیونگ: واییییییی.....وایییی ...پسر تو گشنت نیست ...هممم شکلات نمیخوای؟
تهیون: جیمین....بابای...منه
کوک: عااا ...خب اون...چیز....بیا بریم تو حیاط...
تهیون: بابامه
کوک:ااا.....
تهیون دوید سمت پله ها از ازشون بالا رفت ...کو چیک بود ولی تمام سعی اش و کرد و خودش و رسوند به اتاق کار جیمین...رو پاهاش ویساد و در باز کرد ...
جیمین:چن بار بگم بدون در زدن وار.....تهیون....عاا واسه چی اومدی اینجا....
تهیون: تو.....
۱۴.۹k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.