💦رمان زمستان💦 پارت 78
《رمان زمستون❄》
دیانا: تو بغلش افتادم رد نگاهش به لبام میرسید..منم چون زیر نگاهش داشتم ذوب میشدم سرمو کردم داخل گردنش و چشامو بستم...
ارسلان: فک میکردم از من خجالت نمیکشی..
دیانا: برو بچه پرو
ارسلان: فک نکن نفهمیدم داری گردنمو بو میکنیا...
دیانا: اصن بفهم برا من مهم نی بالاخره ک آخرش واسه خودمی...
ارسلان: کاملا درسته خانوم کاشی...
دیانا: سرمو از زیر گردنش اوردم بیرون و زل زدم به چشماش...خانوم کاشی؟!
ارسلان: بالاخره اولش و اخرش واسه خودمی..
دیانا: خیل خب بسه از بغلش اومدم بیرون...خب زنگ بزن عسل و رضا بیان البته اون مهدیس و با خودشون نیارن ک جرشون میدن
ارسلان: خانوم رحیمی حسود میشود
دیانا: اصن بیارن به جهنم به رضا بگو یکی از دوستای پسرشم بیاره
ارسلان: دوستای پسرش واسه چی؟
دیانا: بالاخره تنها نباشم...
ارسلان: شما خیلی غلط کردی با پسر دیگه ای تنها نباشی...
دیانا: آقای کاشی هم حسود میشود...
ارسلان: الان این تلافی بود؟
دیانا: خودت چی فک میکنی؟
ارسلان: بچه پرو...گوشی برداشتم و شماره رضارو گرفتم..
_الو رضا
+جانم داداش؟
_شب با عسل بیاین خونمون
+مهدیس باهامونه شر میشه
_اشکال نداره بیارش.
+مطمئنی؟
_اره بعد شیش ماه میخوای دیانارو ببینی دیگ چه فرقی داره اون باشه یا نه؟
+باش پس میبینمت
_خدافظ
دیانا: چی شد؟
ارسلان: میان ولی با مهدیس
دیانا: به جهنم...شب حق نداری از کنار من تکون بخوری دختره هول
ارسلان: چون شما دستور دادی چشم...
دیانا: تو بغلش افتادم رد نگاهش به لبام میرسید..منم چون زیر نگاهش داشتم ذوب میشدم سرمو کردم داخل گردنش و چشامو بستم...
ارسلان: فک میکردم از من خجالت نمیکشی..
دیانا: برو بچه پرو
ارسلان: فک نکن نفهمیدم داری گردنمو بو میکنیا...
دیانا: اصن بفهم برا من مهم نی بالاخره ک آخرش واسه خودمی...
ارسلان: کاملا درسته خانوم کاشی...
دیانا: سرمو از زیر گردنش اوردم بیرون و زل زدم به چشماش...خانوم کاشی؟!
ارسلان: بالاخره اولش و اخرش واسه خودمی..
دیانا: خیل خب بسه از بغلش اومدم بیرون...خب زنگ بزن عسل و رضا بیان البته اون مهدیس و با خودشون نیارن ک جرشون میدن
ارسلان: خانوم رحیمی حسود میشود
دیانا: اصن بیارن به جهنم به رضا بگو یکی از دوستای پسرشم بیاره
ارسلان: دوستای پسرش واسه چی؟
دیانا: بالاخره تنها نباشم...
ارسلان: شما خیلی غلط کردی با پسر دیگه ای تنها نباشی...
دیانا: آقای کاشی هم حسود میشود...
ارسلان: الان این تلافی بود؟
دیانا: خودت چی فک میکنی؟
ارسلان: بچه پرو...گوشی برداشتم و شماره رضارو گرفتم..
_الو رضا
+جانم داداش؟
_شب با عسل بیاین خونمون
+مهدیس باهامونه شر میشه
_اشکال نداره بیارش.
+مطمئنی؟
_اره بعد شیش ماه میخوای دیانارو ببینی دیگ چه فرقی داره اون باشه یا نه؟
+باش پس میبینمت
_خدافظ
دیانا: چی شد؟
ارسلان: میان ولی با مهدیس
دیانا: به جهنم...شب حق نداری از کنار من تکون بخوری دختره هول
ارسلان: چون شما دستور دادی چشم...
۴۹.۷k
۲۴ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.