💦رمان زمستان💦 پارت 80
🖤
《رمان زمستون❄》
رضا: ارسلان اقا مهمون دعوت کردی داره از گشنگی میمیره...
ارسلان: خب زنگ بزن واست غذا بیارن گشنه...
مهدیس: اقا ارسلان اگه میشه زنگ بزنید ی چیزی بیارن بخوریم
دیانا: چندش هول(زیر لب)
مهدیس: عزیزم چیزی گفتی؟..
دیانا: نه عزیزم...ارسلان زنگ بزن پیتزا بیارن
ارسلان: خودت دست داری میتونی زنگ بزنی
دیانا: با این حرف ارسلان اعصبی شدم هر چقدرم چص بود حق نداش جلوی جمع اینجوری حرف بزنه...اصن به درک گشنتونه خودتون غذا سفارش بدین
عسل: بزارین دو روز بشه بعد شروع کنید دعوا کردن
رضا: اصن گوه خوردم گشنم نیس
عسل: بله دیگه با گوه سیر شدی...
دیانا: همه جوره دنبال فرصت بودم ک تلافی کنم ی فکری به سرم زد...امیر جان چرا ساکتی؟
امیر: والا حرفی ندارم جو سنگینه...
دیانا: خب منم حوصلم سر رفته میخواین بریم بیرون قدم بزنیم؟
امیر: دونفری؟
ارسلان: نخیر همه با هم میریم شما دو نفری با هم چیکار دارین؟
دیانا: موفق شدم تونستم حرصشو درارم بدون توجه به حرفش رفتم تو گوشیم و شروع کردم چت کردن با ممد صدای تایپم سکوت میشکست....
ارسلان: کیه؟
دیانا: واسه تو فرقی میکنه؟
رضا: عسل به نظرت ما زودتر بریم بهتر نیس؟
عسل: اره اره بریم بچها خدافظ ما میریم
دیانا: عزیزم مراقب خودت باش...
امیر: خوشحال شدم از آشناییتون امیدوارم با شما بعدا در ارتباط باشم..
دیانا: منم همینطور
مهدیس: خدافظ ارسلان آقا
ارسلان: خدافظ
دیانا: بعد اینکه همه رفتن منتظر حالت تهاجمی ارسلان بودم
《رمان زمستون❄》
رضا: ارسلان اقا مهمون دعوت کردی داره از گشنگی میمیره...
ارسلان: خب زنگ بزن واست غذا بیارن گشنه...
مهدیس: اقا ارسلان اگه میشه زنگ بزنید ی چیزی بیارن بخوریم
دیانا: چندش هول(زیر لب)
مهدیس: عزیزم چیزی گفتی؟..
دیانا: نه عزیزم...ارسلان زنگ بزن پیتزا بیارن
ارسلان: خودت دست داری میتونی زنگ بزنی
دیانا: با این حرف ارسلان اعصبی شدم هر چقدرم چص بود حق نداش جلوی جمع اینجوری حرف بزنه...اصن به درک گشنتونه خودتون غذا سفارش بدین
عسل: بزارین دو روز بشه بعد شروع کنید دعوا کردن
رضا: اصن گوه خوردم گشنم نیس
عسل: بله دیگه با گوه سیر شدی...
دیانا: همه جوره دنبال فرصت بودم ک تلافی کنم ی فکری به سرم زد...امیر جان چرا ساکتی؟
امیر: والا حرفی ندارم جو سنگینه...
دیانا: خب منم حوصلم سر رفته میخواین بریم بیرون قدم بزنیم؟
امیر: دونفری؟
ارسلان: نخیر همه با هم میریم شما دو نفری با هم چیکار دارین؟
دیانا: موفق شدم تونستم حرصشو درارم بدون توجه به حرفش رفتم تو گوشیم و شروع کردم چت کردن با ممد صدای تایپم سکوت میشکست....
ارسلان: کیه؟
دیانا: واسه تو فرقی میکنه؟
رضا: عسل به نظرت ما زودتر بریم بهتر نیس؟
عسل: اره اره بریم بچها خدافظ ما میریم
دیانا: عزیزم مراقب خودت باش...
امیر: خوشحال شدم از آشناییتون امیدوارم با شما بعدا در ارتباط باشم..
دیانا: منم همینطور
مهدیس: خدافظ ارسلان آقا
ارسلان: خدافظ
دیانا: بعد اینکه همه رفتن منتظر حالت تهاجمی ارسلان بودم
۴۳.۵k
۲۴ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.