عاشقانه های شبنم
چنان در آتش افتادم که دود از دودمان برخاست
چه معراجی از این خوشتر که جسم افتاد و جان برخاست
نگو از دل به دیوانه ، نگو از گل به پروانه
من آن مستم که از دستم جنون دامن کشان برخاست
چو کوهی آتشین خویَم ، نبین چیزی نمیگویم
که هر جا سر فرو بردم شراری خونفشان برخاست
تو ای ماه شب مسدود، تو ای عطر رها از عود،
چه رازی در سکوتت بود؟ که غوغای جهان برخاست
چه معراجی از این خوشتر که جسم افتاد و جان برخاست
نگو از دل به دیوانه ، نگو از گل به پروانه
من آن مستم که از دستم جنون دامن کشان برخاست
چو کوهی آتشین خویَم ، نبین چیزی نمیگویم
که هر جا سر فرو بردم شراری خونفشان برخاست
تو ای ماه شب مسدود، تو ای عطر رها از عود،
چه رازی در سکوتت بود؟ که غوغای جهان برخاست
۶.۰k
۰۹ تیر ۱۴۰۳