یک من قدیمی
یک من قدیمی
در یک حیاط قدیمی
جا مانده...
شاید بهار که بیاید
خودش را بتکاند
تمام دلهره ها و دلشوره ها را زمین بریزد
و همه کاغذهای مچاله سیاه را
به تنور کاهگلی گوشه حیاط بسپارد
شاید بهار که بیاید
قفل این در قدیمی زنگ زده با دستان پدربزرگ باز شود
شاید دوباره
پرنده مهاجری از کوچ بازگردد
و باز اینجا پر شود از هیاهو
شاید این قصه باز به آغازش بازگردد
شاید....
در یک حیاط قدیمی
جا مانده...
شاید بهار که بیاید
خودش را بتکاند
تمام دلهره ها و دلشوره ها را زمین بریزد
و همه کاغذهای مچاله سیاه را
به تنور کاهگلی گوشه حیاط بسپارد
شاید بهار که بیاید
قفل این در قدیمی زنگ زده با دستان پدربزرگ باز شود
شاید دوباره
پرنده مهاجری از کوچ بازگردد
و باز اینجا پر شود از هیاهو
شاید این قصه باز به آغازش بازگردد
شاید....
۳.۴k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.