به یاد آن روزهای روشن و شیرین

به یاد آن روزهای روشن و شیرین،
که دست‌هایمان در هم بود، باز و بی‌حد و مرز،
در دل شب‌های پرستاره،
نجوایی از عاشقانه‌ها در گوشم بود.

چشم‌هایت، دریای عمیق رازها،
من گم‌شده در آبی بی‌پایان عشق،
هر نگاهت، جانی تازه می‌بخشد
و قلبم را به رقصی نرم و سلوک می‌خواند.

آه، این دل که مدام می‌تپد،
چگونه بی‌تو بسازد، بی‌تاب و بی‌قرار؟
ای کاش می‌دانستی، در هر لحظه،
نفس‌های من از یاد توست، خیالم را آزار.

بی‌وقفه در خوابم، تصویر تو می‌چرخد،
نه تنها یاد تو، که خودت،
زندگی به رنگ احساسات عمیق،
همچون باران صبحگاهی بر خاکی تشنه.

پس بمان، ای عشق، در قلبم همیشه،
چرا که هرجا می‌روم، تو با منی،
در گوشه‌های دلمان، قصه‌ی عشق
چون گلیست درختی، در میان نسیم.
دیدگاه ها (۰)

خاطراتی تلخ چون خنجری بر دلم می زنند ضربه ها بی رحم

🥰🥰😘😘😘

عشق آمد و زبان دلم ، آه و ناله شدبا چشمهای مِی زده ات هم پیا...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

چپتر ۵ _ نقشهاوایل دانشگاه، لیندا خودش را مثل یک سایه نگه می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط