در دست فراموشی

من قصه خاموشم در دست فراموشم
از دست تو حیران و با خاطره مدهوشم

دستم پیِ تزریق است، ذهنم پرِ تهدید است
این مرگ که می‌بینی آبستن تردید است

در مسلخِ آغوشت، من بویِ لجن دارم
پیراهنی از حسرت، بر روح و بدن دارم

مصلوبِ منم ای عشق، بر دارِ تماشایت
غرقم کن و غرقم کن، در جزر و تمنایت

من آخرِ این شب‌هام، ته‌مانده ی کابوسم
هم قاتلِ خود بودم، هم شاهدِ فانوسم

از پیله برون جستم، با بالِ ورم کرده
باید که سفر کرد از، این خانه‌یِ دم‌کرده

دیوار اگر کوه است، من تیشه به کف دارم
در مذهبِ خاموشان، فریادِ هدف دارم

من راهیِ آن سویم، جایی که غباری نیست
در دفترِ تقدیرم، جز عشق، قراری نیست

در معرکه‌یِ این درد، من نایِ غزل دارم
یک مشت غبارِ سرخ، در عمقِ بغل دارم

من وارثِ توفانم، در سینه تپش دارم
بیزارم از این سستی، میلی به جهش دارم

باید که فرو پاشم، تا باز بنا گردم
از بندِ منیّت ها، یکباره رها گردم

آن سویِ افق جایی‌ست، بی‌مرز و پر از رویا
من قطره‌یِ خودراهم، پیوسته به آن دریا

من گورِ خودم بودم، از خویش برون جستم
حالا به تماشایِ، ویرانیِ بن بستم

محمد خوش بین
دیدگاه ها (۰)

شعله بی امان

بهار و خاکستر

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط