قفسه خاک گرفته کتابخانه ام را نگاه میکنم!
قفسه خاک گرفته کتابخانه ام را نگاه میکنم!
کتابی را بر میدارم آن را نزدیک لب هایم میبرم و با عشق میبوسمش زیرا یه زمانی آن کتاب در دست دومینیک بوده است. کتاب را باز میکنم و صفحه هایش را ورق میزنم با خوشحالی وصف ناپذیری هر صفحه را نگاه میکنم اخر چه کنم که مجنونم؟ میدانم دست های عزیزکرده ام به آن کتاب خورده است! نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم! آن کتاب که از انجیل برایم مقدس تر بود را سر جایش گذاشتم خداراشکر میکنم که عمه ناتالی نیست و نمیداند که چگونه یک کتاب کهنه را با انجیل مقایسه کردم! وگرنه پوستم را کنده بود دوباره به کتاب خیره شدم.. مسیح به من صبر بده و کتاب رو برداشتم و دوباره همان کار هارا تکرار کردم.
کتابی را بر میدارم آن را نزدیک لب هایم میبرم و با عشق میبوسمش زیرا یه زمانی آن کتاب در دست دومینیک بوده است. کتاب را باز میکنم و صفحه هایش را ورق میزنم با خوشحالی وصف ناپذیری هر صفحه را نگاه میکنم اخر چه کنم که مجنونم؟ میدانم دست های عزیزکرده ام به آن کتاب خورده است! نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم! آن کتاب که از انجیل برایم مقدس تر بود را سر جایش گذاشتم خداراشکر میکنم که عمه ناتالی نیست و نمیداند که چگونه یک کتاب کهنه را با انجیل مقایسه کردم! وگرنه پوستم را کنده بود دوباره به کتاب خیره شدم.. مسیح به من صبر بده و کتاب رو برداشتم و دوباره همان کار هارا تکرار کردم.
۱.۳k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.