Psycho killerقاتل روانی
Psycho killer(قاتل روانی)
Part 23
دیگر شب شده بود جیمین مشغول کارهای شرکت بود اما اصلا تمرکزی نداشت هوش و هواسی برایش باقی نمانده بود فکرش درگیر بود درگیر ات........
از مهمونی دیشب تا الان به فکرش بود خودشم از این رفتاراش تعجب کرده بود او که معروف به ادمی سرد و خشک بود ، به کسی ذره ای اهمیت نمیداد حالا کل افکارش و وجودش به فکر ان دختر بود دختری که فقط برای چند لحظه و یک شب دیده بودتش
البته این شخصیت اصلی جیمین بود فارغ از هر گونه احساس اما نباید بروزش میداد حالا که این بازی شروع کرده بود باید تا اخرش ادامه میداد
با کلافگی از صندلیش بلند شد به سمت دیوار شیشه ای اتاق رفت و پنجره اش باز کرد تا کمی از افکارش دور شود هوا بشدت سرد بود اما ذره ای برای جیمین اهمیت نداشت
جیهون دوست صمیمی جیمین به محض اینکه وارد اتاق شد با همچین صحنه ای مواجه شد با عصبانیت به سمت جیمین رفت پنجره بست سپس روبه جیمین کرد و گفت
جیهون : پسر دیوونه شدی تو این هوای سرد برای چی پنجره باز گذاشتی ...... میخوای خودتو بکشی ...... ای خدا من چه بدی کردم که دوست خ*ل و چ*لی مثل تو دارم ....... من از دست تو چیکار کنم هاااان
جیمین بدون ذره ای توجه به غرغر های جیهون به سمت کتش رفت اونو برداشت و پوشید و گفت
جیمین : کمتر غر بزن حالا هم دنبالم بیا
جیهون : تا وقتی بهم نگی برای چی گفتی بیام اینجا از جام تکون نمیخورم
این گفت رفت روی کاناپه دست به سینه نشست و پاهاشو روی هم انداخت و منتظر جوابی از طرف جیمین بود خودشم میدونست این کاراش هیچ فایده ای نداره اما میخواست نهایت تلاشش برای جلب توجه جیمین انجام بده اما خب همانطور که خودش حدس زده بود
جیمین بدون ذره ای توجه به جیهون که نشسته از اتاق خارج شد
جیهونم به ناچار از سر جاش بلند شد و به دنبال جیمین راه افتاد
به عمارت رسیده بودن هردو از ماشین پیاده شدن و وارد سالن عمارت شدن پدرو مادر جیمین مشغول برنامه ریزی تولد بودن که با دیدن جیمین و جیهون از سرجایشان بلند شدن به طرف انها گام برداشتند
جیمین با دیدن پدرو مادرش به سمت انها حرکت کرد و انهارو محکم در اغوش گرفت بعد از سلام و احوال پرسی جیمین به همراه جیهون راهی اتاقش شدند
ادامه دارد........
شرطا
لایک 20❤️
کامنت 15📝
با اینکه شرطا نرسیده بود براتون گذاشتم
Part 23
دیگر شب شده بود جیمین مشغول کارهای شرکت بود اما اصلا تمرکزی نداشت هوش و هواسی برایش باقی نمانده بود فکرش درگیر بود درگیر ات........
از مهمونی دیشب تا الان به فکرش بود خودشم از این رفتاراش تعجب کرده بود او که معروف به ادمی سرد و خشک بود ، به کسی ذره ای اهمیت نمیداد حالا کل افکارش و وجودش به فکر ان دختر بود دختری که فقط برای چند لحظه و یک شب دیده بودتش
البته این شخصیت اصلی جیمین بود فارغ از هر گونه احساس اما نباید بروزش میداد حالا که این بازی شروع کرده بود باید تا اخرش ادامه میداد
با کلافگی از صندلیش بلند شد به سمت دیوار شیشه ای اتاق رفت و پنجره اش باز کرد تا کمی از افکارش دور شود هوا بشدت سرد بود اما ذره ای برای جیمین اهمیت نداشت
جیهون دوست صمیمی جیمین به محض اینکه وارد اتاق شد با همچین صحنه ای مواجه شد با عصبانیت به سمت جیمین رفت پنجره بست سپس روبه جیمین کرد و گفت
جیهون : پسر دیوونه شدی تو این هوای سرد برای چی پنجره باز گذاشتی ...... میخوای خودتو بکشی ...... ای خدا من چه بدی کردم که دوست خ*ل و چ*لی مثل تو دارم ....... من از دست تو چیکار کنم هاااان
جیمین بدون ذره ای توجه به غرغر های جیهون به سمت کتش رفت اونو برداشت و پوشید و گفت
جیمین : کمتر غر بزن حالا هم دنبالم بیا
جیهون : تا وقتی بهم نگی برای چی گفتی بیام اینجا از جام تکون نمیخورم
این گفت رفت روی کاناپه دست به سینه نشست و پاهاشو روی هم انداخت و منتظر جوابی از طرف جیمین بود خودشم میدونست این کاراش هیچ فایده ای نداره اما میخواست نهایت تلاشش برای جلب توجه جیمین انجام بده اما خب همانطور که خودش حدس زده بود
جیمین بدون ذره ای توجه به جیهون که نشسته از اتاق خارج شد
جیهونم به ناچار از سر جاش بلند شد و به دنبال جیمین راه افتاد
به عمارت رسیده بودن هردو از ماشین پیاده شدن و وارد سالن عمارت شدن پدرو مادر جیمین مشغول برنامه ریزی تولد بودن که با دیدن جیمین و جیهون از سرجایشان بلند شدن به طرف انها گام برداشتند
جیمین با دیدن پدرو مادرش به سمت انها حرکت کرد و انهارو محکم در اغوش گرفت بعد از سلام و احوال پرسی جیمین به همراه جیهون راهی اتاقش شدند
ادامه دارد........
شرطا
لایک 20❤️
کامنت 15📝
با اینکه شرطا نرسیده بود براتون گذاشتم
- ۱۰.۴k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط