half brother فصل ۲ part : 2

که جونگسو رو از دست داده بود جونگکوک هم پدرشو از دست داده بود. درسته اون دو تا هیچ وقت رابطه ی خوبی نداشتن ولی بازم پدرش بود
لعنت بهش من هنوزم نسبت بهش حس داشتم
دو سال بعد از فارغ التحصیلی به یه کلاج کوچیک بیرون از منهتن انتقالی گرفتم و بعدشم با مدرک هنر فارغ التحصیل شدم.
بعد از دانشگاه بلافاصله به شغل توی بخش تبلیغات پیدا کردم. در نتیجه سه سال گذشته رو توی نیویورک زندگی کردم و اونجا بود که با تیم ملاقات کردم. تیم توی بخش نرم افزار کار میکرد و اهل سفر زیاد بود.
یک سال آخر رابطمون رو با هم زندگی کردیم تا وقتی که کمپانیش تصمیم گرفت تا به به بخش اروپایی منتقلش کنه تیم بدون اینکه نظر منو بخواد قبول کرد و وقتی من نخواستم باهاش برم رابطمون تموم شد.
این اتفاق باعث شد تا یه چیزی و بفهمم تیم مرد خوبی بود اما اون علاقه ای که باید و نتونست توی من ایجاد کنه حتی اوایل رابطمون هم شوق و اشتیاقی که با جونگکوک داشتمو کم داشتیم
وقتی که پیشنهاد تیم را پذیرفتم
امیدوار بودم که اوضاع برام تغییر کنه و من بتونم گذشته رو فراموش کنم تا تیم رو دوست داشته باشم
اما هیچ وقت چنین اتفاقی نیوفتاد ...
قبل از تیم دو دوست پسر دیگه هم داشتم اوضاع بازم همینطور بود
همش در حال مقایسه کردن اونا با جونگکوک بودم
احساساتم را به آنها و با حسی که به جونگکوک داشتم مقایسه میکردم
با اینکه میدونستم جونگکوک برای همیشه از زندگیم رفته هیچوقت دست از مقایسه ها بر نداشتم
کما اینکه اون مقایسات هم لحاظه جسمی هم از لحاظه روحی تاثیری نداشت .
هیچ کمکی به بهبودیه شرایط نکرد جز اینکه من هربار بیشتر ناامید میشدم
اگرچه جونگکوک رو از روی ظاهرش نمیتونستی قضاوتش کنی چون اون خیلی تودار بود. جونگکوک لایه های شخصیتیه زیادی داشت
که من این رو از روی نوشته هاش فهمیده بودم و حتی چیزهای دیگری بود که تا زمان جدا شدنمون از اون نفهمیدم
تمامه این سالها اینو میدونستم که ذاتا به دنبال کسی هستم که شبیه به جونگکوک باشه
چیزی رو که توی همان اندک زمان با جونگکوک بودن فهمیدم اینه که رابطه ی حسی همراه با عشق چیز دیگریه
دوست پسرهای قبلیه من پسرای خوبی بودن
اما چون خیلی معمولی بودن خیلی برام ناراحت کننده و دلسرد کننده شده بود
و بیشتره اوقات ترجیح میدادم تنها باشم تا با کسی باشم که هیچ جرقه ی عشقی در من ایجاد نمیکرد. امیداوار بودم به روزی دوباره با کسی رابطه ای واقعی و عاشقانه داشته باشم
به محض ورو به شهر ماساچوست مضطرب شدم
وضیعیت نامعلوم روزهای بعد من رو نگران کرده بود. من برای اداره ی مراسم تدفین به مادرم کمک میکردم و بدیش این بود که این انفاق ما رو مجبور میکرد که به یاده مرگه پدرم بیوفتیم

های گایز اینم از پارت جدید حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۲۰)

half brother فصل ۲ part : 3

half brother فصل ۲ part : 4

half brother فصل ۲ part : ۱

black flower(p,220)

روانی منP54

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط