half brother فصل ۲ part : ۱
"جونگسو مرده"
اولش فکر کردم یه کابوسه نصف شب بود و من شبش با یکی از دوستام به روستای گرینویچ رفته بودم و کلی هم نوشیده بودم وقتی تلفن ساعت سه ی صبح زنگ خورد و وقتی مامانم گفت جونگسو مرده یخ زدم
مامان؟
با بدبختی گفت:
÷ حمله ی قلبی داشت. الان بیمارستانم
مامان نفس بکش لطفا
مامانم داشت بدون وقفه گریه میکرد و این باعث میشد حس کنم بی مصرفم ولی واقعا نمیتونستم از توی آپارتمانم توی نیویورک کاری کنم
مامانم به جونگسو وابسته شده بود هر چند که این اواخر رابطشون یکم به مشکل خورده بود جونگسو هیچ وقت بی احترامی هایی که نسبت به جونگکوک داشتو به مامانم نشون نداد ولی خب بازم اخلاق خاص خودشو داشت و زندگی باهاش سخت بود. در اصل حقیقت این بود که مامانم با مرگ بابام یه تیکه از روحشو از دست داده بود و جونگسو هیچ وقت اونی که باید نشد حتی با اینکه از نظر مالی به عنوان به دلال خودرو کارش عالی بود مامانم توی زندگیش هرگز کار نکرده بود و نمیتونست تنها زندگی کنه
جونگسو بعد از بابا براش اولین نفر بود و جونگسو یه جورایی واقعا دوسش داشت و حالام که من ازشون دور بودم مرگ جونگسو سخت تر بود نمیدونستم چطور قراره از پسش بربیاد
اوه خدای من
نفس عمیقی کشیدم تا خودمو کنترل کنم و ادامه دادم نالید: متاسفم مامان بی نهایت متاسفم
÷ قبل از اینکه برسیم به بیمارستان تموم کرد
بلند شدم و یک راست رفتم سراغ چمدونم و از توی کمد کشیدمش بیرون
مامان گوش کن الان میرم تا ببینم میتونم توی این ساعت ماشین کرایه کنم یا نه سعی میکنم تا صبح اونجا باشم با تلفن باهام در تماس باش و وقتی رسیدی خونه زنگ بزن کسی باهاته؟
زمزمه کرد:
÷ نامجون و کلارا
جوابش باعث شد احساس بهتری پیدا کنم نامجون یکی از دوستانی قدیمی جونگسو بود و به خاطر کارش بوستون می موند
وقتی تونستم به مرکز کرایه ماشین باز پیدا کنم ساعت پنج صبح بود.
توی چهار ساعت رانندگی توی بزرگراه فکر میکردم مرگ جونگسو چه معنایی داره باید استعفا میدادم و به خاطر مامان برگردم بوستون مامان مجبور می شد برای اولین بار توی زندگیش کار کنه و من نمیدونستم میتونه یا نه چقدر باید پیشش
میموندم؟
و بعد یاد جونگکوک افتادم
جونگکوک
جونگکوک
جونگکوک
اوه خدای من جونگکوک
درباره ی جونگکوک میدونست؟ میومد به بوستون؟ مجبور می شدم تا ببینمش؟
اهنگو روشن کردم تا این صداهای توی سرم قطع شه
حتی بعد از هفت سال و یه نامزدی ناموفق قلبم شروع به تپیدن کرد و یاد احساساتم نسبت به برادر خونده ام افتادم دوباره براش ناراحت شدم مادرم تنها کسی نبود
سلام به خوشگلای من پارت اول فصل دوم رو واستون امروز گذاشتم حمایت کنید
پارت گذاری اصلی دیگه از شنبه شروع میشه پس پنجشنبه و جمعه خبری از هیچ پارتی نیست
اولش فکر کردم یه کابوسه نصف شب بود و من شبش با یکی از دوستام به روستای گرینویچ رفته بودم و کلی هم نوشیده بودم وقتی تلفن ساعت سه ی صبح زنگ خورد و وقتی مامانم گفت جونگسو مرده یخ زدم
مامان؟
با بدبختی گفت:
÷ حمله ی قلبی داشت. الان بیمارستانم
مامان نفس بکش لطفا
مامانم داشت بدون وقفه گریه میکرد و این باعث میشد حس کنم بی مصرفم ولی واقعا نمیتونستم از توی آپارتمانم توی نیویورک کاری کنم
مامانم به جونگسو وابسته شده بود هر چند که این اواخر رابطشون یکم به مشکل خورده بود جونگسو هیچ وقت بی احترامی هایی که نسبت به جونگکوک داشتو به مامانم نشون نداد ولی خب بازم اخلاق خاص خودشو داشت و زندگی باهاش سخت بود. در اصل حقیقت این بود که مامانم با مرگ بابام یه تیکه از روحشو از دست داده بود و جونگسو هیچ وقت اونی که باید نشد حتی با اینکه از نظر مالی به عنوان به دلال خودرو کارش عالی بود مامانم توی زندگیش هرگز کار نکرده بود و نمیتونست تنها زندگی کنه
جونگسو بعد از بابا براش اولین نفر بود و جونگسو یه جورایی واقعا دوسش داشت و حالام که من ازشون دور بودم مرگ جونگسو سخت تر بود نمیدونستم چطور قراره از پسش بربیاد
اوه خدای من
نفس عمیقی کشیدم تا خودمو کنترل کنم و ادامه دادم نالید: متاسفم مامان بی نهایت متاسفم
÷ قبل از اینکه برسیم به بیمارستان تموم کرد
بلند شدم و یک راست رفتم سراغ چمدونم و از توی کمد کشیدمش بیرون
مامان گوش کن الان میرم تا ببینم میتونم توی این ساعت ماشین کرایه کنم یا نه سعی میکنم تا صبح اونجا باشم با تلفن باهام در تماس باش و وقتی رسیدی خونه زنگ بزن کسی باهاته؟
زمزمه کرد:
÷ نامجون و کلارا
جوابش باعث شد احساس بهتری پیدا کنم نامجون یکی از دوستانی قدیمی جونگسو بود و به خاطر کارش بوستون می موند
وقتی تونستم به مرکز کرایه ماشین باز پیدا کنم ساعت پنج صبح بود.
توی چهار ساعت رانندگی توی بزرگراه فکر میکردم مرگ جونگسو چه معنایی داره باید استعفا میدادم و به خاطر مامان برگردم بوستون مامان مجبور می شد برای اولین بار توی زندگیش کار کنه و من نمیدونستم میتونه یا نه چقدر باید پیشش
میموندم؟
و بعد یاد جونگکوک افتادم
جونگکوک
جونگکوک
جونگکوک
اوه خدای من جونگکوک
درباره ی جونگکوک میدونست؟ میومد به بوستون؟ مجبور می شدم تا ببینمش؟
اهنگو روشن کردم تا این صداهای توی سرم قطع شه
حتی بعد از هفت سال و یه نامزدی ناموفق قلبم شروع به تپیدن کرد و یاد احساساتم نسبت به برادر خونده ام افتادم دوباره براش ناراحت شدم مادرم تنها کسی نبود
سلام به خوشگلای من پارت اول فصل دوم رو واستون امروز گذاشتم حمایت کنید
پارت گذاری اصلی دیگه از شنبه شروع میشه پس پنجشنبه و جمعه خبری از هیچ پارتی نیست
- ۲۰.۲k
- ۰۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط