دلم میخواست...
#دلممیخواست...
شهر را که میگردم گاه پر است از مردان عاشقی که با غرور کنار معشوقه هایشان قدم برمیدارند ، کتابی که شروع به خواندنش میکنم داستان مردیست که بی بدیل برای بدست آوردن دختری مشتاقانه تا کام مرگ میجنگد ، فیلمی که تماشا میکنم مردیست که تا پای جان میماند پای یک زن ، نوازشش میکند ، درآغوشش میکشد ، با مهر مردانه اش به آن زن قدرت میدهد و برایش امید زنده ماندن میشود
در عجبم تو هیچوقت کتاب نخواندی؟
هیچوقت شهروندان عاشق یا فیلم های عاشقانه را ندیدی؟
هیچوقت داستان های عاشقانه را نشنیدی؟
بند بند وجودم درد میکشد در غم نبودنت ، کاش میدانستی چقدر محتاجم به حضورت ، دلم تنگ است برای وقت هایی که صدایم میکردی .
دلم تنگ است برای وقت هایی که نگاهم میکردی و فقط مرا میدیدی و انگار در جهان فقط من بودم و تو...
برای صدای تو ، برای حضور تو ، برای همه ات جانم درد میکند ، کارم از گریه و شب بیداری ها گذشته استخوان هایم از غمت میسوزند و تو چه بی پروا زندگی میکنی گویی که من هرگز نبودم؛ یعنی واقعا میتوانی به این زودی ها فراموشم کنی؟
یعنی واقعا نمیتوانی چهل سال بعد وقتی کنار فرزندان و نوه هایت ، در کنار همسرت که دستان پیر و چروکیده ات را در دست گرفته حتی لحظه ای مرا بیاد بیاوری؟
آخ که من با حسرت نداشتنت تا چهل سال دیگر چه کنم؟
وای اگرمردی آنقدر جای مرا پیش تو پر کند که یادت برود در بیست و چند سالگیت پسری بود که جانش را برایت میداد چه؟
اگر کسی پیدا شود که فکر کنی ذره ای از من بیشتر دوستت دارد چه؟
بندِ جانم میشود خواهشی از تو کنم؟
حالا که رفتی و تنهایم گذاشتی ، فقط قول بده فراموشم نکنی
همیشه به یاد داشته باش پسری بعد از رفتنت نفس های زیادی کشید ولی هرگز زندگی نکرد .
به یاد داشته باش که حسرت نداشتن ، نبوییدن و نبوسیدنت و فکر اینکه تو از آن دیگری هستی اورا بارها و بارها کشت و مدفون کرد ولی او همچنان به اجبار نفس میکشید
مبادا فراموشم کنی حتی اگر شده به اندازه یک یاد به خاطرم بیاور منی را که ذره به ذره وجودت را خواهان بودم و تو رفتی.
دلم میخواست فقط یکبار برای مدت کوتاهی میتوانستم سخت و تنگ در آغوشت بکشم ، سخت است در آغوش نگرفتنت و سالها بعد دیدن رقیبی در آغوش تو
آغوشی که هرگز سهم من دیوانه ی بیچاره ی دلداده نشد .
دوستت دارم تا فراسوی باور و انتظارت ، دوستت دارم با حسرت های بسیار با غم های بی انتها
دوستت دارم آنقدر که میدانم غمت مرا همین روزها بی رحمانه میکشد...
پ ♡ ن
مستی رو دوس دارم
چون فقط تو مستیه ک میتونم
بغلت کنم ، ببوسمت ،ودستاتو بگیرم...
طُ همون حال خوبِ تو مستیامی...
#چوکبندر
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
شهر را که میگردم گاه پر است از مردان عاشقی که با غرور کنار معشوقه هایشان قدم برمیدارند ، کتابی که شروع به خواندنش میکنم داستان مردیست که بی بدیل برای بدست آوردن دختری مشتاقانه تا کام مرگ میجنگد ، فیلمی که تماشا میکنم مردیست که تا پای جان میماند پای یک زن ، نوازشش میکند ، درآغوشش میکشد ، با مهر مردانه اش به آن زن قدرت میدهد و برایش امید زنده ماندن میشود
در عجبم تو هیچوقت کتاب نخواندی؟
هیچوقت شهروندان عاشق یا فیلم های عاشقانه را ندیدی؟
هیچوقت داستان های عاشقانه را نشنیدی؟
بند بند وجودم درد میکشد در غم نبودنت ، کاش میدانستی چقدر محتاجم به حضورت ، دلم تنگ است برای وقت هایی که صدایم میکردی .
دلم تنگ است برای وقت هایی که نگاهم میکردی و فقط مرا میدیدی و انگار در جهان فقط من بودم و تو...
برای صدای تو ، برای حضور تو ، برای همه ات جانم درد میکند ، کارم از گریه و شب بیداری ها گذشته استخوان هایم از غمت میسوزند و تو چه بی پروا زندگی میکنی گویی که من هرگز نبودم؛ یعنی واقعا میتوانی به این زودی ها فراموشم کنی؟
یعنی واقعا نمیتوانی چهل سال بعد وقتی کنار فرزندان و نوه هایت ، در کنار همسرت که دستان پیر و چروکیده ات را در دست گرفته حتی لحظه ای مرا بیاد بیاوری؟
آخ که من با حسرت نداشتنت تا چهل سال دیگر چه کنم؟
وای اگرمردی آنقدر جای مرا پیش تو پر کند که یادت برود در بیست و چند سالگیت پسری بود که جانش را برایت میداد چه؟
اگر کسی پیدا شود که فکر کنی ذره ای از من بیشتر دوستت دارد چه؟
بندِ جانم میشود خواهشی از تو کنم؟
حالا که رفتی و تنهایم گذاشتی ، فقط قول بده فراموشم نکنی
همیشه به یاد داشته باش پسری بعد از رفتنت نفس های زیادی کشید ولی هرگز زندگی نکرد .
به یاد داشته باش که حسرت نداشتن ، نبوییدن و نبوسیدنت و فکر اینکه تو از آن دیگری هستی اورا بارها و بارها کشت و مدفون کرد ولی او همچنان به اجبار نفس میکشید
مبادا فراموشم کنی حتی اگر شده به اندازه یک یاد به خاطرم بیاور منی را که ذره به ذره وجودت را خواهان بودم و تو رفتی.
دلم میخواست فقط یکبار برای مدت کوتاهی میتوانستم سخت و تنگ در آغوشت بکشم ، سخت است در آغوش نگرفتنت و سالها بعد دیدن رقیبی در آغوش تو
آغوشی که هرگز سهم من دیوانه ی بیچاره ی دلداده نشد .
دوستت دارم تا فراسوی باور و انتظارت ، دوستت دارم با حسرت های بسیار با غم های بی انتها
دوستت دارم آنقدر که میدانم غمت مرا همین روزها بی رحمانه میکشد...
پ ♡ ن
مستی رو دوس دارم
چون فقط تو مستیه ک میتونم
بغلت کنم ، ببوسمت ،ودستاتو بگیرم...
طُ همون حال خوبِ تو مستیامی...
#چوکبندر
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
۴۹.۲k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳