یک روانی

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕
(یک روانی)

ویو جیمین

اون ا.ت بود و کنارش یه پرستار!
از رو صندلی سریع پاشدم و به سمتش حرکت کردم
محکم بغلش کردم
انگار صدسال بود که بغلش نکرده بودم
ولی سریع اون پرستار منو از ا.ت جدا کرد
آروم مارو به سمت صندلی و میز برد
نشستم رو صندلی و با صدای آروم و زمزمه وار گفتم



+سلام پرنسسم!دلم برات یذره شده بود
کجا بود؟ چرا نیومدی؟ نمیگی من بدون تو دق میکنم؟


فلش بک به پنج روز پیش موقعی که ا.ت فرار کرد

ویو ا.ت

نمیدونم از اونموقعی که فرار کردم حالم یجوری شده! انگار یچیز ناقصه.انگار دلم برا جیمین تنگ شده.واسه بغل کردناش،نوازش کردن موهام توسط اون قربون صدقه رفتن برام و . . .
توی خونه نشسته بودم و همینطوری داشتم به جیمین فکر میکردم یادمه اون خیلی موچی دوست داشت ، خیلیم حساس بود رو موچی هاش
و همیشه بهم هر از گاهی یدونه میداد به همراه یه شیر توت فرنگی میگفت بهم هرروز باید بخوره
اگه نخوره روزش نمیگذره
یعنی اونجا بهش موچی میدن؟اذیتش که نمیکنن؟
وای خدااا دارم دیوونه میشم
که یهو در همین حین صدای مامانم اومد!



علامت مامان ا.ت:£

£ا‌.ت بیا شام بخوریم!
~باشه!


ویو ا.ت

بیخیال فکرام شدم و از اتاق اومدم بیرون
آروم به سمت میز ناهارخوری حرکت کردم
روی یکی از صندلی ها نشستم و با مامان و بابا شروع به غذا خوردن کردیم
سکوت همه جارو برداشته بود که من اون سکوت رو شکستم



~بابا.... میگم الان جیمین کجاست؟


**مامانم و بابام با حالت تعجبی بهم نگاه کردن


علامت بابای ا.ت:¢

¢ا.ت دخترم چرا این سوال رو میپرسی؟

~نمیدونم... میخوام ببینمش!

£تو داری چی میگی دختر؟*عصبی
دلت حتما تنگ شده که دوست داری ببینیش!



بابای ا.ت آروم به یورا گفت*مامان ا.ت*



¢عزیزم اروم باش حلش میکنیم

£آخه یعنی چی این دختر دیوونه شده!همش داره دم به دیقه از جیمین حرف میزنه!*داد و عصبی


~چرا شماها احساساتمو درک نمیکنین؟*با اشک و بغض

£دخترم معلومه به تو چی شده؟نکنه اصلا از دستش فرار نکردی و اون تورو ول کرد؟

~مامان من میخوام ببینمش ‌و درضمن من فرار کردم اون منو هیچوقت ول نمیکنه


ا.ت آروم از سر میز بلند شد و به سمت اتاقش حرکت کرد

ویو ا.ت

رفتم آماده بشم که برم جیمینو ببینم!


ا.ت دوباره از اتاق دراومد بیرون و با تیپ بیرونی رفت جلو باباش

~بابا من میخوام برم پیش جیمین!

¢ولی ا.ت نمیشه!باید با وکیلم صحبت کنم
اصلا برا چی میخوای بری پیشش؟

~من میخوام برم پیش جیمین*داد بلند و بغض

¢هوففف باشه دخترم آروم باش الان با وکیلم صحبت میکنم



یورا مجبور بود سکوت کنه چون نمی‌خواست رو دردونش و تک دخترش داد بکشه و فقط میخواست هرچی صلاحه همون بشه
یورا نفس کلافه ای کشید و از سر میز بلند شد.
به سمت ا‌ت قدم برداشت و دستشو به موهای ا.ت کشید ، ا.ت یاد نوازشای جیمین افتاد و بیشتر دلتنگش شد. یورا آروم زمزمه کرد

£امیدوارم اتفاقی نیوفته و هرچی صلاحه همون باشه!

~مامان نترس اتفاقی نمیوفته



یهو صدای بابای ا.ت اومد که گفت

¢دختر بیا بریم فقط برای نیم ساعت وقت داری به ملاقاتش بری باشه؟

~باشه... ممنونم بابا

بابای ا.ت لبخند دلگرمی و آرومی زد و دست ا.ت رو گرفت و با یورا هردو خداحافظی کردن و از خونه زدن بیرون


فلش بک به زمان حال
....

ادامه دارد...

✨🩶
دیدگاه ها (۵)

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔(یک روانی) چند ساعت گذشت و جیمینو بردن بازداشتگاه و از...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓(یک روانی) ویو جیمین دیدم یکی از بادیگارد ها اومده و م...

پارت ۴۲ فیک ازدواج مافیایی

پارت 12خون تو رگام جم شد....ویو جونگکوک یه نفس عمیق کشیدم بع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط