part
part⁸³
_چندروز بعد_
دختر در سکوت قدم میزند، فکرش درگیر چیزی بزرگتر از هر چیزی است که تا به حال تجربه کرده. به سختی میتواند احساساتش را کنترل کند. از یک سو، جانگکوک همیشه کنارش بوده و به او امنیت داده، اما از سوی دیگر، چیزی که داییون انجام داده، او را به شدت آزار داده است.
چند روز پیش، همهچیز به هم ریخت. شب پیش از اینکه تهیونگ به بیمارستان منتقل شود، دختر متوجه شد که برادرش به طور غیرمنتظرهای حالش بد شده. تهیونگ که معمولاً همیشه شاداب و سرزنده بود، حالا بیهوش در بیمارستان بستری شده بود. هیچکس نمیدانست چه اتفاقی افتاده است. تنها چیزی که دختر میتوانست بگوید این بود که "این باید تقصیر داییون باشد."
حس میکرد که چیزی در این ماجرا پنهان است. داییون به طرز مشکوکی در چند روز گذشته خیلی نزدیک به تهیونگ بود. همیشه به طور تصادفی سر و کلهاش در اطراف او پیدا میشد، و حالا تهیونگ در بیمارستان است، بیهوش، و هیچ توضیحی برای این اتفاق نیست.
دختر نمیتواند سکوت کند. او شک دارد که داییون به تهیونگ آسیب زده باشد، اما هیچ مدرکی ندارد. اگر این حقیقت درست باشد، داییون هیچوقت نخواهد پذیرفت که چیزی از این دست انجام داده است.
دختر روزها به دنبال سرنخهایی میگردد، ولی هیچ چیز واضح نیست. او حتی با تهیونگ تماس میگیرد، اما هیچ پاسخی از او نمیگیرد. به او میگوید که مطمئن است که داییون دستکم در این حادثه دست دارد، اما نمیتواند ثابت کند. در دلش میداند که باید حقیقت را پیدا کند، اما چطور؟
تا اینکه یک روز عصر، وقتی همه در خانه جمع بودند، داییون را در حیاط پیدا کرد که بهطور معمول به نظر میرسید، اما در دل دختر چیزی به هم ریخت. احساس میکرد که او چیزی میداند. احساس میکرد که باید داییون را روبرو کند.
"داییون..." صدایش لرزان است. "چرا تهیونگ حالش اینطور شده؟"a.t
داییون نگاهی به او میاندازد، اما در نگاهش هیچ نشانهای از احساسات واقعی نیست. +"چطور باید بدونم؟ شاید به خودش آسیب زده باشه."
دختر با چهرهای پر از عصبانیت به او نزدیک میشود. "من میدونم که تو چیزی میدونی. حتماً یه چیزی هست که به ما نمیگی."a.t
داییون با خندهای سرد جواب میدهد: +"تو فقط زیاد فکر میکنی. همه چیز فقط تصادفه."
ولی دختر دیگر نمیتواند تحمل کند. احساس میکند که داییون دروغ میگوید، و هر لحظه که چیزی به او نمیگوید، بیشتر از قبل شکی میشود. او هر چیزی که بتواند پیدا کند، به دنبال آن میرود. اما هنوز نمیداند که چطور میتواند به حقیقت برسد.
_چندروز بعد_
دختر در سکوت قدم میزند، فکرش درگیر چیزی بزرگتر از هر چیزی است که تا به حال تجربه کرده. به سختی میتواند احساساتش را کنترل کند. از یک سو، جانگکوک همیشه کنارش بوده و به او امنیت داده، اما از سوی دیگر، چیزی که داییون انجام داده، او را به شدت آزار داده است.
چند روز پیش، همهچیز به هم ریخت. شب پیش از اینکه تهیونگ به بیمارستان منتقل شود، دختر متوجه شد که برادرش به طور غیرمنتظرهای حالش بد شده. تهیونگ که معمولاً همیشه شاداب و سرزنده بود، حالا بیهوش در بیمارستان بستری شده بود. هیچکس نمیدانست چه اتفاقی افتاده است. تنها چیزی که دختر میتوانست بگوید این بود که "این باید تقصیر داییون باشد."
حس میکرد که چیزی در این ماجرا پنهان است. داییون به طرز مشکوکی در چند روز گذشته خیلی نزدیک به تهیونگ بود. همیشه به طور تصادفی سر و کلهاش در اطراف او پیدا میشد، و حالا تهیونگ در بیمارستان است، بیهوش، و هیچ توضیحی برای این اتفاق نیست.
دختر نمیتواند سکوت کند. او شک دارد که داییون به تهیونگ آسیب زده باشد، اما هیچ مدرکی ندارد. اگر این حقیقت درست باشد، داییون هیچوقت نخواهد پذیرفت که چیزی از این دست انجام داده است.
دختر روزها به دنبال سرنخهایی میگردد، ولی هیچ چیز واضح نیست. او حتی با تهیونگ تماس میگیرد، اما هیچ پاسخی از او نمیگیرد. به او میگوید که مطمئن است که داییون دستکم در این حادثه دست دارد، اما نمیتواند ثابت کند. در دلش میداند که باید حقیقت را پیدا کند، اما چطور؟
تا اینکه یک روز عصر، وقتی همه در خانه جمع بودند، داییون را در حیاط پیدا کرد که بهطور معمول به نظر میرسید، اما در دل دختر چیزی به هم ریخت. احساس میکرد که او چیزی میداند. احساس میکرد که باید داییون را روبرو کند.
"داییون..." صدایش لرزان است. "چرا تهیونگ حالش اینطور شده؟"a.t
داییون نگاهی به او میاندازد، اما در نگاهش هیچ نشانهای از احساسات واقعی نیست. +"چطور باید بدونم؟ شاید به خودش آسیب زده باشه."
دختر با چهرهای پر از عصبانیت به او نزدیک میشود. "من میدونم که تو چیزی میدونی. حتماً یه چیزی هست که به ما نمیگی."a.t
داییون با خندهای سرد جواب میدهد: +"تو فقط زیاد فکر میکنی. همه چیز فقط تصادفه."
ولی دختر دیگر نمیتواند تحمل کند. احساس میکند که داییون دروغ میگوید، و هر لحظه که چیزی به او نمیگوید، بیشتر از قبل شکی میشود. او هر چیزی که بتواند پیدا کند، به دنبال آن میرود. اما هنوز نمیداند که چطور میتواند به حقیقت برسد.
- ۶.۴k
- ۲۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط