P Mansion kim
P5: Mansion kim
ویو ات:
سوار ماشین شدیم، توی راه به ته نگاه میکردم
یهو برگشت و با لحنی ترسناک گفت
_چرا نگاهم میکنی؟ (ترسناک)
+من؟
_الان داری من و خر فرض میکنی؟
+ببخشید
وقتی رسیدیم به عمارت ماشین رو خدمتکارا پارک کردن
تهیونگ یهو اومد در گوشم گفت
_مثلا من و تو پارتنریم خب؟
+چشم قربان
_قربان نه... ددی
+عااا، ب... باشه
سوجین و چانگبین رو دیدیم، ته و چان رفتن پیش هم
من و سوجین هم باهم بودیم، داشتیم حرف میزدیم که دیجی گفت
دیجی:خیلیه خب، الان وقت رقص تانگو عه، زوج ها بیاین وسط
چانگبین اومد پیش سوجین
چان:بانو افتخار میدید؟
=(غرق در ذوق) البته
و هردو به صحنه میرن و در کنار زوج های عاشق شروع به رقصیدن میکنند.
بعد از چند دقیقه ته اومد پیشم و سریع اومد کنار گوشم و با لحنی ترسناک و مست گفت.
_بی.بی افتخار رقص میدی؟
+عااا... البته
و ما رفتیم روی صحنه و رقص رو آغاز کردیم.
وقتی رقص تموم شد همه دست زدن و داد زدن
همه:ببوسش، ببوسش، بدووووو
تهیونگ فقط پیشونیم رو بوسید
جشن به اتمام رسید و رفتیم عمارت
رفتم پیش تهیونگ قبل از اینکه بره و گفتم
+عام... بابت امشب ممنون ارباب
_هوم... خواهش.
رفتم اتاق خدمتکار ها و با سوجین خوابیدیم
پرش زمانی صبح:
صبح زود خانم اوه اومد و گفت که
خ. اوه:پاشین زود!... امروز ارباب میخوان همسر خودشون رو انتخاب کنن
به سوجین گفتم:آخه کدوم گاوی با اون سگ اخلاق ازدواج میکنه؟
=آتریا!... یواش
+ببخشیددددد!
یه لباس ساده پوشیدیم(عکسش و میزارم)
همه ی دخترا لباس باز پوشیده بودن و آرایش غلیظی کرده بودن
رفتیم پایین و همگی کنار هم به خط ایستادیم، دیدم ارباب با اون آقا هه جین اومد، جین یه نگاهی بهم کرد و لبخند ملایمی زد منم متقابل بهش لبخند زدم...
ارباب گفت:
_من میا رو انتخاب میکنم
میا یکی از بهترین دوستامون بود
میا:نه ارباب... لطفا😭
+اونو نبرید
_زبون دراز شدی، پس خودت و میبرم نه رفیقت رو
@تهیونگ
_خفه شو!
دستم و کشید و رفتیم طبقه ی بالا در اتاق و قفل کرد و من و انداخت رو تختو با لحن وحشی گفت
_زبون دراز شدی نه؟
روم خی. مه زد و یه گاز مح. کم از گرد. نم گرفت و...(عه فکر کردی ادامش و میگم؟ پاشو برو برای امتحان های نوبت اول بخون بچه، پاشو 📿)
پرس زمانی به صبح:
رفتم جلوی آینه و خودم رو نگاه میکردم، بغض وحشتناکی در گلویم جریان داشت، نمیتونستم خودم و کنترل کنم و همش به کبودی های گردنم نگاه میکردم
_چرا گریه میکنی؟
+گریه نکنم؟ من فقط ۱۹ سال سن دارم، تو به من تج. اوز کردی، به من دست زدی و اذیتم کردی(بغض وحشی)
اومد جلو صورتم
_تو دیگه زن منی! و باید تحت فرمان من باشی، ازاین به بعد اتاقت همینجاست، و اینکه یاد آوری کنم اگر دوباره زبون درازی کنی تن. بیه میشی! فهمیدی؟ برو سر کارت
اومدم بلند شم برم زیر دلم به طرز وحشتناکی تیر میکشید خواستم بیوفتم زمین که ته من و گرفت
_خوبی؟
+نمیتونم راه برم
_مهم نیست باید بهرحال بری کارای خونه رو انجام بدی
ادامه دارد...
#فیک#جین٫تهیونگ#آتریا#کیم#بنگتن#شوگا#یونگی#جونگکوک#بیتیاس#جیمین#جیهوپ#هوسوک#جیکی#وی#لیسا#بانو#کیپاپ#فن_فیک#هانی#مونی#جسیکا#کایلی#کندال#اسمر#ته#مونیکا#آریانا#عمارت_کیم#عمارت#کیم
ویو ات:
سوار ماشین شدیم، توی راه به ته نگاه میکردم
یهو برگشت و با لحنی ترسناک گفت
_چرا نگاهم میکنی؟ (ترسناک)
+من؟
_الان داری من و خر فرض میکنی؟
+ببخشید
وقتی رسیدیم به عمارت ماشین رو خدمتکارا پارک کردن
تهیونگ یهو اومد در گوشم گفت
_مثلا من و تو پارتنریم خب؟
+چشم قربان
_قربان نه... ددی
+عااا، ب... باشه
سوجین و چانگبین رو دیدیم، ته و چان رفتن پیش هم
من و سوجین هم باهم بودیم، داشتیم حرف میزدیم که دیجی گفت
دیجی:خیلیه خب، الان وقت رقص تانگو عه، زوج ها بیاین وسط
چانگبین اومد پیش سوجین
چان:بانو افتخار میدید؟
=(غرق در ذوق) البته
و هردو به صحنه میرن و در کنار زوج های عاشق شروع به رقصیدن میکنند.
بعد از چند دقیقه ته اومد پیشم و سریع اومد کنار گوشم و با لحنی ترسناک و مست گفت.
_بی.بی افتخار رقص میدی؟
+عااا... البته
و ما رفتیم روی صحنه و رقص رو آغاز کردیم.
وقتی رقص تموم شد همه دست زدن و داد زدن
همه:ببوسش، ببوسش، بدووووو
تهیونگ فقط پیشونیم رو بوسید
جشن به اتمام رسید و رفتیم عمارت
رفتم پیش تهیونگ قبل از اینکه بره و گفتم
+عام... بابت امشب ممنون ارباب
_هوم... خواهش.
رفتم اتاق خدمتکار ها و با سوجین خوابیدیم
پرش زمانی صبح:
صبح زود خانم اوه اومد و گفت که
خ. اوه:پاشین زود!... امروز ارباب میخوان همسر خودشون رو انتخاب کنن
به سوجین گفتم:آخه کدوم گاوی با اون سگ اخلاق ازدواج میکنه؟
=آتریا!... یواش
+ببخشیددددد!
یه لباس ساده پوشیدیم(عکسش و میزارم)
همه ی دخترا لباس باز پوشیده بودن و آرایش غلیظی کرده بودن
رفتیم پایین و همگی کنار هم به خط ایستادیم، دیدم ارباب با اون آقا هه جین اومد، جین یه نگاهی بهم کرد و لبخند ملایمی زد منم متقابل بهش لبخند زدم...
ارباب گفت:
_من میا رو انتخاب میکنم
میا یکی از بهترین دوستامون بود
میا:نه ارباب... لطفا😭
+اونو نبرید
_زبون دراز شدی، پس خودت و میبرم نه رفیقت رو
@تهیونگ
_خفه شو!
دستم و کشید و رفتیم طبقه ی بالا در اتاق و قفل کرد و من و انداخت رو تختو با لحن وحشی گفت
_زبون دراز شدی نه؟
روم خی. مه زد و یه گاز مح. کم از گرد. نم گرفت و...(عه فکر کردی ادامش و میگم؟ پاشو برو برای امتحان های نوبت اول بخون بچه، پاشو 📿)
پرس زمانی به صبح:
رفتم جلوی آینه و خودم رو نگاه میکردم، بغض وحشتناکی در گلویم جریان داشت، نمیتونستم خودم و کنترل کنم و همش به کبودی های گردنم نگاه میکردم
_چرا گریه میکنی؟
+گریه نکنم؟ من فقط ۱۹ سال سن دارم، تو به من تج. اوز کردی، به من دست زدی و اذیتم کردی(بغض وحشی)
اومد جلو صورتم
_تو دیگه زن منی! و باید تحت فرمان من باشی، ازاین به بعد اتاقت همینجاست، و اینکه یاد آوری کنم اگر دوباره زبون درازی کنی تن. بیه میشی! فهمیدی؟ برو سر کارت
اومدم بلند شم برم زیر دلم به طرز وحشتناکی تیر میکشید خواستم بیوفتم زمین که ته من و گرفت
_خوبی؟
+نمیتونم راه برم
_مهم نیست باید بهرحال بری کارای خونه رو انجام بدی
ادامه دارد...
#فیک#جین٫تهیونگ#آتریا#کیم#بنگتن#شوگا#یونگی#جونگکوک#بیتیاس#جیمین#جیهوپ#هوسوک#جیکی#وی#لیسا#بانو#کیپاپ#فن_فیک#هانی#مونی#جسیکا#کایلی#کندال#اسمر#ته#مونیکا#آریانا#عمارت_کیم#عمارت#کیم
- ۲۰۸
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط