رمان مرز عشق

رمان مرز عشق🫀
پارت ۱۴
آب قندا رو حاضر کنید از شدت رمانتیک بودن این پارت🥺
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اون... اون... ارسلان بود!(ورود پورشوری داشت و انتظارکش های گرامی انتظار تموم شد) 😂
تا به خودم اومدم دیدم امیر یقه شو گرفته و داره میزنتش. امّا.. چرا از خودش دفاع نمیکرد؟ یعنی زور نداشت؟ نه بابا اون حتیٰ اگر میتم باشه زورش به قدر فیله(خودم که این تیکه رو نوشتم حالم بهم خورد چندشاااااا😐)
دیگه دیدم داره بچه ی مردومو میکشه برای همین داد زدم:
دیانا: بسه(باداد)
امیر: من باید این عوضی لا*شخور رو بکشم(باحرص)
یکی از دوست های امیر که اسمش محراب بود امیر رو گرفت؛ و برد طرف مبل ولی امیر همش از جا ش میکند و هیز برمیداشت سمت ارسلان.
نیکا: دیانا ارسلان رو ببر اتاق خودت تا امیر نکشتنش.
امیر: از جلو چشام دورش کن دیانا(باداد).
مجبور شدم و دستش رو گرفتم مو بردم سمت اتاق خودم. دراتاقو باز کردم و هدایتش کردم داخل اتاق. همین که وارد اتاق شدیم کلیدی که به در بود رو چرخوند و در رو قفل کرد.
دیانا: چه کار میکنی؟
ارسلان: داداشت وحشی هستا.
دیانا: نکنه توقع داری برات فرش قرمز پهن کنه.
ارسلان: فرش قرمز که نه ولی دمپایی برام بیاری پاهام حساسه.
دیانا: چشممممممم؛ امر دیگه؟
ارسلان: یه چیز خشمزه هم میخوام. نه یدون شوخی چیزی داری بخورم.
دیانا: کفت بخوری ولی چون مهمونی باشه.
ارسلان: تمشک های خشمزه ای که از بازار خریده بودم. و خیلیییییییییییییییییییییی خوشمزه بود رو براش آورد.
دیانا: بیا؛ این تمشکا خیلیییییییییییییییییییییی خوشمزه هستندـ
ارسلان: ولی من یه چیز خوشمزه تر از اینا خوردم.
دیانا؛ چی؟
ارسلان: لبات.
از خجالت سرم رو انداختم پایین چونم رو با دستاش گرفت و آورد بالا.
توی چشم زل زد و گفت:
ارسلان:
۱۰لایک حالا چون حیلی مهربونم ۵تاهم میزارم😌
دوستون دارم. 🫀
دیدگاه ها (۱۵)

واقعاًپیجش عالیه خلی خوبه

ادیت های جدیدم. خب بگه ها برای رمان بعدی چه کاپلی رو معرفی م...

رمان مرزعشق🫀پارت۱۴اون.. اون....امیر بود. دادشم. دویدم سمتش و...

رمان مرز عشق🫀پارت۱۳۳سال بعد: دیانا: عشقم آماده ای؟ رضا: آره(...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط