وقتی رفتن طبقه پایین جونگ کوک چشمش به میز روبه روش افتاد
وقتی رفتن طبقه پایین جونگ کوک چشمش به میز روبه روش افتاد تهیونگ روی صندلی نشست و جونگ کوک رو روی پای خودش نشوند که باعث خجالت جونگ کوک شد
جونگ کوک:من الان چجوری غذا بخورم؟
ته: خودم بهت میدم
تهونگ برای جونگ کوک لقمه گرفت و اونو توی دهنش گذاشت
بعد از خوردن صبحونه وسایل هاشون رو جمع کردن و رفتن سئول
وقتی رفتن توی خونه جیوون دوید توی بغلشون کلی غر زد که چرا دیر اومدن
جیوون: دایی چرا انقدر دیر اومدین
ته: جوجه ما فقط صبحونه خوردیم و بعدش اومدیم راستی جوجه نهار خوردی؟
جیوون: نه الان میخوام بخورم
ته: خب صبر کن تا منو کوک هم بیایم با هم بخوریم باشه؟
جیوون:باشه دایی
ته: لیا میز نهار رو توی حیاط بچینین
لیا: چشم ارباب
تهیونگ و جونگ کوک لباس هاشون رو عوض کردن و رفتن توی حیاط تا نهار بخورن
ته: جیوون میخواستم یه چیزی رو بهت بگم تو نزدیک شیش ساله که پیج من زندگی میکنی و بهم میگی دایی چطوره دیگه بابا صدام کنی؟
جیوون: یعنی تو الان دیگه بابای منی؟
ته: اهوم تازه کوکی هم بابای دومته بهش بگو پاپا
جیوون:واقعا؟ آخجون(با ذوق) بابا تو و کوکی می خواید با هم ازدواج کنین؟
ته:آره تو که مشکلی نداری؟
جیوون از روی صندلی بلند شد و دوید سمت کوک و بغلش کرد
جیوون: دوست دارم پاپا
جونگ کوک جیوون رو متقابل بغل کرد
کوک: منم دوست دارم.....پسرم(با لبخند خرگوشی)
و بعد از هر لقمه بوسه ی سطحی به لب های جونگ کوک میزد
بعد از خوردن صبحونه وسایل هاشون رو جمع کردن و رفتن سئول
وقتی رفتن توی خونه جیوون دوید توی بغلشون کلی غر زد که چرا دیر اومدن
جیوون: دایی چرا انقدر دیر اومدین
ته: جوجه ما فقط صبحونه خوردیم و بعدش اومدیم راستی جوجه نهار خوردی؟
جیوون: نه الان میخوام بخورم
ته: خب صبر کن تا منو کوک هم بیایم با هم بخوریم باشه؟
جیوون:باشه دایی
ته: لیا میز نهار رو توی حیاط بچینین
لیا: چشم ارباب
تهیونگ و جونگ کوک لباس هاشون رو عوض کردن و رفتن توی حیاط تا نهار بخورن
ته: جیوون میخواستم یه چیزی رو بهت بگم تو نزدیک شیش ساله که پیج من زندگی میکنی و بهم میگی دایی چطوره دیگه بابا صدام کنی؟
جیوون: یعنی تو الان دیگه بابای منی؟
ته: اهوم تازه کوکی هم بابای دومته بهش بگو پاپا
جیوون:واقعا؟ آخجون(با ذوق) بابا تو و کوکی می خواید با هم ازدواج کنین؟
ته:آره تو که مشکلی نداری؟
جیوون از روی صندلی بلند شد و دوید سمت کوک و بغلش کرد
جیوون: دوست دارم پاپا
جونگ کوک جیوون رو متقابل بغل کرد
کوک: منم دوست دارم.....پسرم(با لبخند خرگوشی)
جونگ کوک:من الان چجوری غذا بخورم؟
ته: خودم بهت میدم
تهونگ برای جونگ کوک لقمه گرفت و اونو توی دهنش گذاشت
بعد از خوردن صبحونه وسایل هاشون رو جمع کردن و رفتن سئول
وقتی رفتن توی خونه جیوون دوید توی بغلشون کلی غر زد که چرا دیر اومدن
جیوون: دایی چرا انقدر دیر اومدین
ته: جوجه ما فقط صبحونه خوردیم و بعدش اومدیم راستی جوجه نهار خوردی؟
جیوون: نه الان میخوام بخورم
ته: خب صبر کن تا منو کوک هم بیایم با هم بخوریم باشه؟
جیوون:باشه دایی
ته: لیا میز نهار رو توی حیاط بچینین
لیا: چشم ارباب
تهیونگ و جونگ کوک لباس هاشون رو عوض کردن و رفتن توی حیاط تا نهار بخورن
ته: جیوون میخواستم یه چیزی رو بهت بگم تو نزدیک شیش ساله که پیج من زندگی میکنی و بهم میگی دایی چطوره دیگه بابا صدام کنی؟
جیوون: یعنی تو الان دیگه بابای منی؟
ته: اهوم تازه کوکی هم بابای دومته بهش بگو پاپا
جیوون:واقعا؟ آخجون(با ذوق) بابا تو و کوکی می خواید با هم ازدواج کنین؟
ته:آره تو که مشکلی نداری؟
جیوون از روی صندلی بلند شد و دوید سمت کوک و بغلش کرد
جیوون: دوست دارم پاپا
جونگ کوک جیوون رو متقابل بغل کرد
کوک: منم دوست دارم.....پسرم(با لبخند خرگوشی)
و بعد از هر لقمه بوسه ی سطحی به لب های جونگ کوک میزد
بعد از خوردن صبحونه وسایل هاشون رو جمع کردن و رفتن سئول
وقتی رفتن توی خونه جیوون دوید توی بغلشون کلی غر زد که چرا دیر اومدن
جیوون: دایی چرا انقدر دیر اومدین
ته: جوجه ما فقط صبحونه خوردیم و بعدش اومدیم راستی جوجه نهار خوردی؟
جیوون: نه الان میخوام بخورم
ته: خب صبر کن تا منو کوک هم بیایم با هم بخوریم باشه؟
جیوون:باشه دایی
ته: لیا میز نهار رو توی حیاط بچینین
لیا: چشم ارباب
تهیونگ و جونگ کوک لباس هاشون رو عوض کردن و رفتن توی حیاط تا نهار بخورن
ته: جیوون میخواستم یه چیزی رو بهت بگم تو نزدیک شیش ساله که پیج من زندگی میکنی و بهم میگی دایی چطوره دیگه بابا صدام کنی؟
جیوون: یعنی تو الان دیگه بابای منی؟
ته: اهوم تازه کوکی هم بابای دومته بهش بگو پاپا
جیوون:واقعا؟ آخجون(با ذوق) بابا تو و کوکی می خواید با هم ازدواج کنین؟
ته:آره تو که مشکلی نداری؟
جیوون از روی صندلی بلند شد و دوید سمت کوک و بغلش کرد
جیوون: دوست دارم پاپا
جونگ کوک جیوون رو متقابل بغل کرد
کوک: منم دوست دارم.....پسرم(با لبخند خرگوشی)
۱۳.۴k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.