fiction romantic hatred part 1
fiction romantic hatred part 1
ا.ت طبق معمول تو راه بوتیک بود
از هفته ی پیش یک ون سیاه دنبالش بود
تا اینکه وارد بوتیک شد رئیس جلوش ظاهر شد و گفت : از کارگاه دوباره برامون لباسهای جدید اومده برو زود تاشون کن بزار تو قفسه
ا.ت:چشم
ا.ت رفت لباسارو تا کرد گذاشت تو قفسه
۸ تا مرد که شبیه بادیگاد ها بودن اومدن تو بوتیک
ا.ت:خوش اومدید میتونم کمکتون کنم
سئوجون(سر دسته آقایون):اوممم ، ده تا کت شلوار سیاه بده
ا.ت:سایزه؟
سئوجون:نمیدونم هم هیکل من
ا.ت سروپای سوجون و نگاه کرد و چندتا کت و شلوار آورد
سوجون:اوکی همینارو حساب کن«کارتش و داد»
ا.ت:چشم
ا.ت کت و شلوارارو حساب کرد
سوجون تا رفت بیرون گوشیشو از جیبش در آورد زنگ زد به یکی
سوجون:رئیس، دختره به دردمون میخوره
رئیس :شب واسم بیارینش
سوجون:چشم
شب شد...
ا.ت داشت میرفت سمت خونه اش که از پشت با چوب بیسبال زدن تو سرش بردنش تو ون
ا.ت بیهوش بود
رسیدن عمارت
ا.ت رو بردن زیر زمین انداختنش رو زمین رفتن
ا.ت چشماش و باز کرد دید تو یه جای تاریک ناشناسه
ا.ت:اوه،من اینجا چیکار میکنم
یکی در رو باز کرد
رئیس بود
اومد تو زیر زمین
ا.ت داشت دیوونه میشد
ا.ت:ش.ش.شما کی هستید
رئیس :دهنتو ببند و فقط به حرفام گوش کن
ا.ت بدجور داشت میلرزید
رئیس :من که هنوز هیچی نگفتم واسه چی ترسیدی
ا.ت از حال رفت
رئیس به سئوجون گفت :ا.ت رو ببر اتاق مهمان
سئوجون:رئیس، ماکه نمیتونیم آدمای غریبه رو جای VIP ببریم
ساکت شو و ببرش
سئوجون:جئون ، لجبازی نکن پشیمون میشی
جی کی: فقط خفه شو و ببرش
به ا.ت سروم وصل کردن
اوت دوباره به هوش اومد
کوک اون ور داشت از پنجره بیرون و نگاه میکرد
ا.ت با صدای خیلی خیلی آروم:ایبایو(ببخشید؟)شما کی هستید
کوک برگشت اومد نشست رو صندلی
کوک:خوب به حرفام گوش کن ،زامبی نیستم پس از حال نرو
از این به بعد برای من کار میکنی یا همین الان میگم میکشنت
ا.ت طبق معمول تو راه بوتیک بود
از هفته ی پیش یک ون سیاه دنبالش بود
تا اینکه وارد بوتیک شد رئیس جلوش ظاهر شد و گفت : از کارگاه دوباره برامون لباسهای جدید اومده برو زود تاشون کن بزار تو قفسه
ا.ت:چشم
ا.ت رفت لباسارو تا کرد گذاشت تو قفسه
۸ تا مرد که شبیه بادیگاد ها بودن اومدن تو بوتیک
ا.ت:خوش اومدید میتونم کمکتون کنم
سئوجون(سر دسته آقایون):اوممم ، ده تا کت شلوار سیاه بده
ا.ت:سایزه؟
سئوجون:نمیدونم هم هیکل من
ا.ت سروپای سوجون و نگاه کرد و چندتا کت و شلوار آورد
سوجون:اوکی همینارو حساب کن«کارتش و داد»
ا.ت:چشم
ا.ت کت و شلوارارو حساب کرد
سوجون تا رفت بیرون گوشیشو از جیبش در آورد زنگ زد به یکی
سوجون:رئیس، دختره به دردمون میخوره
رئیس :شب واسم بیارینش
سوجون:چشم
شب شد...
ا.ت داشت میرفت سمت خونه اش که از پشت با چوب بیسبال زدن تو سرش بردنش تو ون
ا.ت بیهوش بود
رسیدن عمارت
ا.ت رو بردن زیر زمین انداختنش رو زمین رفتن
ا.ت چشماش و باز کرد دید تو یه جای تاریک ناشناسه
ا.ت:اوه،من اینجا چیکار میکنم
یکی در رو باز کرد
رئیس بود
اومد تو زیر زمین
ا.ت داشت دیوونه میشد
ا.ت:ش.ش.شما کی هستید
رئیس :دهنتو ببند و فقط به حرفام گوش کن
ا.ت بدجور داشت میلرزید
رئیس :من که هنوز هیچی نگفتم واسه چی ترسیدی
ا.ت از حال رفت
رئیس به سئوجون گفت :ا.ت رو ببر اتاق مهمان
سئوجون:رئیس، ماکه نمیتونیم آدمای غریبه رو جای VIP ببریم
ساکت شو و ببرش
سئوجون:جئون ، لجبازی نکن پشیمون میشی
جی کی: فقط خفه شو و ببرش
به ا.ت سروم وصل کردن
اوت دوباره به هوش اومد
کوک اون ور داشت از پنجره بیرون و نگاه میکرد
ا.ت با صدای خیلی خیلی آروم:ایبایو(ببخشید؟)شما کی هستید
کوک برگشت اومد نشست رو صندلی
کوک:خوب به حرفام گوش کن ،زامبی نیستم پس از حال نرو
از این به بعد برای من کار میکنی یا همین الان میگم میکشنت
۵.۳k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.