fiction romantic hatred part 2
fiction romantic hatred part 2
ا.ت:بهتره که بمیرم
جی کی:میخوای بمیری؟!
ا.ت: آره ،من همیشه دنبال به نفر بودم که من و بکشه
جی کی:پس مرگ برات خوش آینده، خب فقط الان مجبوری برای من کار کنی
ا.ت:چشم فهمیدم
جی کی سوجون و صدا کرد و گفت کارهای مربوط به ا.ت رو بهش بگه
سوجون و ا.ت رفتن
سوجون:اسمت چیه؟
ا.ت:ا.ت هستم
سوجون:خب ا.ت آشپزی بلدی؟
ا.ت:بله من تنها زندگی میکنم
سوجون:پس مادر پدرت؟
ا.ت:طلاق گرفتن
سوجون:خب الان تنها نیستی که باید یا مادرت یا پدرت پیشت باشم
ا.ت:پدرم معتاده و از من متنفره و مادرم تو کلاب کار میکنه و فکر نمیکنم من و یادش بیاره
سوجون:اوم،پس گذشته خوبی نداری
ا.ت:میشه بگید چه کاری رو باید انجام بدم؟
سوجون:بهت سخت نمیگیرم توی آشپزخونه غذا درست کن آشپز خونه رو تمیز کن
ا.ت:خب آشپز خونه کجاست
سوجون ا.ت رو برد آشپز خونه رو نشونش داد
ا.ت:😳اینجا تنها کار میکنم (آشپز خونه هه خیلی بزرگ بود
سوجون:نه با سه چهار نفر دیگه
ا.ت:غذاتون چند وعده اس
سوجون:چهار وعده ، البته رئیس بعضی وقتا ساعت 3یا4 شب گرسنش میشه باید یکی تون وایسته اینجا غذا درست کنه
ا.ت:من تو خونه خودم دو وعده غذا میپختم😞
سوجون:الان یه چیزی درست کن ببینم دستپختت چجوریه
ا.ت یه ذره دوکبوکی درست کرد
سوجون :اوم👀خیلی خوبه
ا.ت: ممنون
سوجون:خب طبقه بالا هم اتاقته
ا.ت:آها ممنون
سوجون:من دیگه برم،سوالی داشتی از یونا بپرس
ا.ت:باشه ، ممنون
سوجون رفت
ا.ت نشست گریه کرد
کوک به ا.ت زنگ گفت واسم آب بیار
ا.ت:چشم
ا.ت واسه کوک آب برد
جی کی:چشات چرا قرمزه، میترسونتم
ا.ت جلوی چشماش رو گرفت : ببخشید
ا.ت از اتاق کوک رفت بیرون
اشک ریزان داشت میرفت
رفت اتاقش دید تو یه اتاق شست متری سه تا تخت دو نفره گذاشتن
رفت دراز کشید
یونا اومد
یونا:تازه واردی؟
ا.ت بلند شد
ا.ت: بله
یونا:خب من یونا هستم مثل تو تو آشپز خونه کار میکنم تو خودت و معرفی میکنی؟
ا.ت: بله ، سلام من ا.ت هستم
ا.ت:بهتره که بمیرم
جی کی:میخوای بمیری؟!
ا.ت: آره ،من همیشه دنبال به نفر بودم که من و بکشه
جی کی:پس مرگ برات خوش آینده، خب فقط الان مجبوری برای من کار کنی
ا.ت:چشم فهمیدم
جی کی سوجون و صدا کرد و گفت کارهای مربوط به ا.ت رو بهش بگه
سوجون و ا.ت رفتن
سوجون:اسمت چیه؟
ا.ت:ا.ت هستم
سوجون:خب ا.ت آشپزی بلدی؟
ا.ت:بله من تنها زندگی میکنم
سوجون:پس مادر پدرت؟
ا.ت:طلاق گرفتن
سوجون:خب الان تنها نیستی که باید یا مادرت یا پدرت پیشت باشم
ا.ت:پدرم معتاده و از من متنفره و مادرم تو کلاب کار میکنه و فکر نمیکنم من و یادش بیاره
سوجون:اوم،پس گذشته خوبی نداری
ا.ت:میشه بگید چه کاری رو باید انجام بدم؟
سوجون:بهت سخت نمیگیرم توی آشپزخونه غذا درست کن آشپز خونه رو تمیز کن
ا.ت:خب آشپز خونه کجاست
سوجون ا.ت رو برد آشپز خونه رو نشونش داد
ا.ت:😳اینجا تنها کار میکنم (آشپز خونه هه خیلی بزرگ بود
سوجون:نه با سه چهار نفر دیگه
ا.ت:غذاتون چند وعده اس
سوجون:چهار وعده ، البته رئیس بعضی وقتا ساعت 3یا4 شب گرسنش میشه باید یکی تون وایسته اینجا غذا درست کنه
ا.ت:من تو خونه خودم دو وعده غذا میپختم😞
سوجون:الان یه چیزی درست کن ببینم دستپختت چجوریه
ا.ت یه ذره دوکبوکی درست کرد
سوجون :اوم👀خیلی خوبه
ا.ت: ممنون
سوجون:خب طبقه بالا هم اتاقته
ا.ت:آها ممنون
سوجون:من دیگه برم،سوالی داشتی از یونا بپرس
ا.ت:باشه ، ممنون
سوجون رفت
ا.ت نشست گریه کرد
کوک به ا.ت زنگ گفت واسم آب بیار
ا.ت:چشم
ا.ت واسه کوک آب برد
جی کی:چشات چرا قرمزه، میترسونتم
ا.ت جلوی چشماش رو گرفت : ببخشید
ا.ت از اتاق کوک رفت بیرون
اشک ریزان داشت میرفت
رفت اتاقش دید تو یه اتاق شست متری سه تا تخت دو نفره گذاشتن
رفت دراز کشید
یونا اومد
یونا:تازه واردی؟
ا.ت بلند شد
ا.ت: بله
یونا:خب من یونا هستم مثل تو تو آشپز خونه کار میکنم تو خودت و معرفی میکنی؟
ا.ت: بله ، سلام من ا.ت هستم
۷.۲k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.