فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part⁶⁷
گیج و مَنگ به اطراف نگاه میکرد و زیرلب "نه نه" های میگفت
صداش بلند و بلند تر از قبل شد
دستش روی گوشاش گذاشت و از تَه هَلقش جیغ بلندی کشید
روی زانو هاش نشست ، چشماش بسته بود و پشت سر هم زمزمه میکرد
" نه نه نه نه ، امکان نداره ، نه نمیشه ، من ، من خیلی دورام، خیلی "a.t
چشماشو محکم تر از قبل بهم فشرد
قطره های اشک از چشمانش به پایین سرخوردن و روی جاده نَم کشیده چکیدن
بیصدا اشک میریخت که دست گرمی روی کمرش نشست
سرشو بالا آورد که با چهرهی پیرمرد روبهرو شد
+:" چرا گریه میکنی؟ چی شده؟ "
با دستش صورت اشک بارونش پاک کرد
" باید هرچی زودتر از اینجا برم ، باید برم سئول "a.t
_:" تا سئول کلی راهه نمیشه زود رسید اونجا "
" من فقط میخوام از اینجا برم ، میخوام برم پیش شوهرم "a.t
+:" ازدواج کردی؟ چرا شوهرت اینجا نیست؟ "
" همه چیو میگم ، فقط کمکم کنید از اینجا برم ، کمکم میکنید؟! "a.t
دوتا پیرمرد بهم دیگه نگاه کردن و با لبخند مهربانی بر روی چهره به دختر چشم دوختن
+:" حتما بهت کمک میکنم تا شوهرتو پیدا کنی "
_:" همیشه دلم میخواست سئول از نزدیک ببینم میگن از عکساشم قشنگ تره "
لبخند پررنگی روی لب های خشکیده دختر جا گرفت
از روی زمین بلند شد و تعظیم کرد
" خیلی ازتون ممنونم "a.t
+:" قابلتو نداشت "
_:" خیلی خب دیگه بجنبین سوار شید که قراره سفر طولانی داشته باشیم "
+:"با کدوم ماشین میریم؟ "
_:"ماشین تو که مثل خودتت گُرازسس پس با ماشین من میریم "
+:" هع هع خندیدیم ، خرفت "
دختر تک خنده کوچیکی کرد و به سمت ماشین رفت
سوار ماشین شدن
" آقا ماشینتون همین جا ول میکنید؟ "a.t
+:" زنگ میزنم به پسرم تا بیاد از اینجا ببرنش پس خیالت راحت "
" آهان "a.t
_:" آماده اید؟ "
+:" اینقدر چُس بازی درنیار راه بیفت "
_:" باشه بابا "
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
با بالا و پایین شدن ناگهانی ماشین چشماشو باز کرد
+:" مگه کوری مرد ، دست انداز نمیبینی! "
_:" دِ یه لحظه جلو رو ندیدم "
+:" دِ کوری که عین گوراز زدی به ماشین نازنین من "
_:" ماشین نازنینت؟ خخخخ ماشینت عین خودتت به یه تعمیر درست حسابی نیاز داره پیرمرد "
part⁶⁷
گیج و مَنگ به اطراف نگاه میکرد و زیرلب "نه نه" های میگفت
صداش بلند و بلند تر از قبل شد
دستش روی گوشاش گذاشت و از تَه هَلقش جیغ بلندی کشید
روی زانو هاش نشست ، چشماش بسته بود و پشت سر هم زمزمه میکرد
" نه نه نه نه ، امکان نداره ، نه نمیشه ، من ، من خیلی دورام، خیلی "a.t
چشماشو محکم تر از قبل بهم فشرد
قطره های اشک از چشمانش به پایین سرخوردن و روی جاده نَم کشیده چکیدن
بیصدا اشک میریخت که دست گرمی روی کمرش نشست
سرشو بالا آورد که با چهرهی پیرمرد روبهرو شد
+:" چرا گریه میکنی؟ چی شده؟ "
با دستش صورت اشک بارونش پاک کرد
" باید هرچی زودتر از اینجا برم ، باید برم سئول "a.t
_:" تا سئول کلی راهه نمیشه زود رسید اونجا "
" من فقط میخوام از اینجا برم ، میخوام برم پیش شوهرم "a.t
+:" ازدواج کردی؟ چرا شوهرت اینجا نیست؟ "
" همه چیو میگم ، فقط کمکم کنید از اینجا برم ، کمکم میکنید؟! "a.t
دوتا پیرمرد بهم دیگه نگاه کردن و با لبخند مهربانی بر روی چهره به دختر چشم دوختن
+:" حتما بهت کمک میکنم تا شوهرتو پیدا کنی "
_:" همیشه دلم میخواست سئول از نزدیک ببینم میگن از عکساشم قشنگ تره "
لبخند پررنگی روی لب های خشکیده دختر جا گرفت
از روی زمین بلند شد و تعظیم کرد
" خیلی ازتون ممنونم "a.t
+:" قابلتو نداشت "
_:" خیلی خب دیگه بجنبین سوار شید که قراره سفر طولانی داشته باشیم "
+:"با کدوم ماشین میریم؟ "
_:"ماشین تو که مثل خودتت گُرازسس پس با ماشین من میریم "
+:" هع هع خندیدیم ، خرفت "
دختر تک خنده کوچیکی کرد و به سمت ماشین رفت
سوار ماشین شدن
" آقا ماشینتون همین جا ول میکنید؟ "a.t
+:" زنگ میزنم به پسرم تا بیاد از اینجا ببرنش پس خیالت راحت "
" آهان "a.t
_:" آماده اید؟ "
+:" اینقدر چُس بازی درنیار راه بیفت "
_:" باشه بابا "
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
با بالا و پایین شدن ناگهانی ماشین چشماشو باز کرد
+:" مگه کوری مرد ، دست انداز نمیبینی! "
_:" دِ یه لحظه جلو رو ندیدم "
+:" دِ کوری که عین گوراز زدی به ماشین نازنین من "
_:" ماشین نازنینت؟ خخخخ ماشینت عین خودتت به یه تعمیر درست حسابی نیاز داره پیرمرد "
۸.۴k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.