چه عشق ها که جان دادند به گناه ترس های ما.
چه عشقها که جان دادند به گناه ترسهای ما.
چه حرفها که زده نشدند و زنده زنده مُردند .
چه بوسهها که رخ ندادند .
چه آغوشها که خالی ماندند و گناه مرگ همهشان گردن ما بود ، که یا زود رسیدیم ، یا دیر رسیدیم ، یا اصلا نرسیدیم ...
که شهامت نداشتیم به وقتش دم بزنیم از خواستن .
یا دیر گفتیم یا اصلا نگفتیم .
گناه ما بود که ندیدیم کسانی را که دوستمان دارند و دل دادیم به نوازش دستان دروغگوی مسافرانی که خسته بودند و ما را دیدند و دلشان ایستگاهی متروک میخواست برای کمی آرامش , نشستند و آرام شدند و با اولین قطار رفتند .
چه جوانمرگ شد دل کسی که دوستمان داشت و ما هرزه بودیم و ندیدیم .
حرفِ زخم و درد که میشود ، همه ما صورتمان را شکل غم میکنیم تا همه بدانند نهنگِ زخم خوردهایم و بره دریده شده و کرگدنِ مغموم .
اما روبروی آینه که بایستیم ، لابلای وهمها و نقابها گرگِ دهان آلودهای را میبینیم با چشمهای محزون .
درندهخویِ تنهایی که سخت پشیمان است از دریدنهای تنانه و بی عشق و یادمان میآید به وقتش گرگ هم بودهایم ، ترسو هم بودهایم ، کم هم بودهایم ، مردد هم بودهایم .
به یاد میآوریم که تعداد زخم هایی که زدیم زیاد کمتر نیست از زخمهایی که خوردیم و درد میکشیم ، که زخم ها را اغلب به کسانی زدیم که زخمی نزدند و به رسم مرهم بودن آمده بودند و بوسهها را نثار کسانی کردیم که زخم زدند و رفتند و هیچوقت جلوی هیچ آیینه ای از آنچه با ما کردند شرم نکردند ...
ما بخشیدیم و گذشتیم .
کاش ببخشند و بگذرند ...
چه حرفها که زده نشدند و زنده زنده مُردند .
چه بوسهها که رخ ندادند .
چه آغوشها که خالی ماندند و گناه مرگ همهشان گردن ما بود ، که یا زود رسیدیم ، یا دیر رسیدیم ، یا اصلا نرسیدیم ...
که شهامت نداشتیم به وقتش دم بزنیم از خواستن .
یا دیر گفتیم یا اصلا نگفتیم .
گناه ما بود که ندیدیم کسانی را که دوستمان دارند و دل دادیم به نوازش دستان دروغگوی مسافرانی که خسته بودند و ما را دیدند و دلشان ایستگاهی متروک میخواست برای کمی آرامش , نشستند و آرام شدند و با اولین قطار رفتند .
چه جوانمرگ شد دل کسی که دوستمان داشت و ما هرزه بودیم و ندیدیم .
حرفِ زخم و درد که میشود ، همه ما صورتمان را شکل غم میکنیم تا همه بدانند نهنگِ زخم خوردهایم و بره دریده شده و کرگدنِ مغموم .
اما روبروی آینه که بایستیم ، لابلای وهمها و نقابها گرگِ دهان آلودهای را میبینیم با چشمهای محزون .
درندهخویِ تنهایی که سخت پشیمان است از دریدنهای تنانه و بی عشق و یادمان میآید به وقتش گرگ هم بودهایم ، ترسو هم بودهایم ، کم هم بودهایم ، مردد هم بودهایم .
به یاد میآوریم که تعداد زخم هایی که زدیم زیاد کمتر نیست از زخمهایی که خوردیم و درد میکشیم ، که زخم ها را اغلب به کسانی زدیم که زخمی نزدند و به رسم مرهم بودن آمده بودند و بوسهها را نثار کسانی کردیم که زخم زدند و رفتند و هیچوقت جلوی هیچ آیینه ای از آنچه با ما کردند شرم نکردند ...
ما بخشیدیم و گذشتیم .
کاش ببخشند و بگذرند ...
۱۶.۱k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.