فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part²⁷
𝐭𝐰𝐨 𝐦𝐨𝐧𝐭𝐡𝐬 𝐥𝐚𝐭𝐞𝐫
شب شده بود
نارا با دوستپسر جدیدش قرار داشت
امشب تنها بود
روی مبل نشست
تلویزیون روشن کرد
فیلم دید
بعد از فیلم دیدن تصمیم گرفت یکم از وضعيت کشورش و مَردم با خبر شه
شبکه اخبار گذاشت
به مشکلات گوش میداد تا رسید به خبر مهم
" امروز صبح رئیس مافیا قاتلان جئون جونگکوک آزاد شد، از مَردم خواش مندیم امشب مواظب خودشون باشن و از خانه هایشان خارج نشوند چنین فرد خطرناکی بعد از دوماه از زندان آزاد شده صدرصد کارهای مهمی برای انجام دادن داره... "
با شنیدن اسمش ترس کل وجودشو گرفت
عکس روی تلویزون نمایان شد
آب دهنشو با ترس قورت داد
" تروخدا نیا اینجا "a.t
از جاش بلند شد سریع در پنجره ها رو قفل کرد پرده ها رو کشید روی مبل نشست
زانو هاشو بغل کرد به صفحهی تلویزون خیره شده بود
از ترس بدنش میلرزید
ناخون هاشون از ترس میخورد به دور اطراف نگاه میکرد
جز صدای تلویزون هیج صدای دیگری نمیآمد
اخبار داشت از جئون جونگکوک صحبت میکرد
تلویزون خاموش کرد، به مبل تکیه داد
چشماشو بست نفس عمیقی کشید
صدای زنگ در به صدا در آمد
سریع و با ترس چشماشو باز کرد
" حتما ناراس، نه؟ "a.t
از روی مبل بلند شد
فقط به در نگاه میکرد
بیشتر از این نزدیکش نمیشد
با ترس با در نگاه میکرد
مطمعن بود که نارا نیست
زنگ در مرتب پشت سر هم به صدا در میآمد
نارا همچین کاری نمیکنه
هیچی نمیگفت
خونه در سکوت مطلق بود ولی صدای زنگ در این اجازه رو به سکوت نمیداد
صدای اینقدر رو مخ بود که میخواست دستش روی گوشاش بزاره
صدای آشنای به گوش رسید که از ترس بدنش مورمور شد
" دارلینگ...ببین کی از زندان برگشته... "jk
" ...نمیخوای بیای در رو برای عشقت باز کنی بیبی... "jk
" ...خیلی دلم برات تنگ شده عزیزم بیا در رو برام باز کن که میخوام محکم بغلت کنم "jk
part²⁷
𝐭𝐰𝐨 𝐦𝐨𝐧𝐭𝐡𝐬 𝐥𝐚𝐭𝐞𝐫
شب شده بود
نارا با دوستپسر جدیدش قرار داشت
امشب تنها بود
روی مبل نشست
تلویزیون روشن کرد
فیلم دید
بعد از فیلم دیدن تصمیم گرفت یکم از وضعيت کشورش و مَردم با خبر شه
شبکه اخبار گذاشت
به مشکلات گوش میداد تا رسید به خبر مهم
" امروز صبح رئیس مافیا قاتلان جئون جونگکوک آزاد شد، از مَردم خواش مندیم امشب مواظب خودشون باشن و از خانه هایشان خارج نشوند چنین فرد خطرناکی بعد از دوماه از زندان آزاد شده صدرصد کارهای مهمی برای انجام دادن داره... "
با شنیدن اسمش ترس کل وجودشو گرفت
عکس روی تلویزون نمایان شد
آب دهنشو با ترس قورت داد
" تروخدا نیا اینجا "a.t
از جاش بلند شد سریع در پنجره ها رو قفل کرد پرده ها رو کشید روی مبل نشست
زانو هاشو بغل کرد به صفحهی تلویزون خیره شده بود
از ترس بدنش میلرزید
ناخون هاشون از ترس میخورد به دور اطراف نگاه میکرد
جز صدای تلویزون هیج صدای دیگری نمیآمد
اخبار داشت از جئون جونگکوک صحبت میکرد
تلویزون خاموش کرد، به مبل تکیه داد
چشماشو بست نفس عمیقی کشید
صدای زنگ در به صدا در آمد
سریع و با ترس چشماشو باز کرد
" حتما ناراس، نه؟ "a.t
از روی مبل بلند شد
فقط به در نگاه میکرد
بیشتر از این نزدیکش نمیشد
با ترس با در نگاه میکرد
مطمعن بود که نارا نیست
زنگ در مرتب پشت سر هم به صدا در میآمد
نارا همچین کاری نمیکنه
هیچی نمیگفت
خونه در سکوت مطلق بود ولی صدای زنگ در این اجازه رو به سکوت نمیداد
صدای اینقدر رو مخ بود که میخواست دستش روی گوشاش بزاره
صدای آشنای به گوش رسید که از ترس بدنش مورمور شد
" دارلینگ...ببین کی از زندان برگشته... "jk
" ...نمیخوای بیای در رو برای عشقت باز کنی بیبی... "jk
" ...خیلی دلم برات تنگ شده عزیزم بیا در رو برام باز کن که میخوام محکم بغلت کنم "jk
۱۳.۶k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.