Monarchy part : 4
از طاق دروازه عبور میکنیم شوالیه ها از اسب های خود پیاده میشدند و آنها اسب هاشون رو به سمت اصطبل میبردن ناخودآگاه با یکی از دستهای ثابت تماس چشمی برقرار میکنم و متوجه صورتش میشم که یک چشم متورم آبی و سیاه بریدگی روی لب هاش داشت
به من خیره میشه و من لبخندی آروم به او میزنم او پس از چند ثانیه خیره شدن بهم پلک میزنه و در نهایت اسب را به سمت اصطبل هدایت میکنه
من به سختی بدن کوفته شدم رو به حرکت در میارم سِر شوالیه مرا از درهای اصلی قلعه هدایت میکند جایی که یک ورودی مجلل از من استقبال میکند دیوارها طراحی پیچیده ای در اطراف لبه ها داشتند سقف بلندی داشت با یک لوستر شمعی روشن که در وسط آویزان بود ناگهان احساس میکنم کوچک هستم
من را به یک در بزرگ چوبی و فلزی هدایت میکنن که در هر طرف آن نگهبانان مستقر هستند. دسته را گرفتند و کشش دادند. درها صدای "ترش" میدند شوالیه مرا به اتاق بعدی هل میده که به نظر می رسد اتاق شورا باشه متوجه مردی با ژنده پوش (یعنی لباس کهنه پوشید و پاره است) در وسط اتاق شدم با مردی با لباس سلطنتی که روی تخت نشسته است و من فقط میتوانم تصور کنم پادشاه اوست به نظر میرسد که هیئت شورا در این جلسه حضور نداشته باشند
شوالیه به سمت مردی میرود که به نظر میرسد پیام آور باشد او چیزی را در گوش او زمزمه میکند سپس به سمت پادشاه میرود دوباره توجهم را به مرد ژنده پوش معطوف میکنم
* جان من را ببخش من یک پسر دارم لطفا پادشاه من تازه متولد شده دارم که آرزو دارم بزرگ شدنش را ببینم
بین گریه هايش التماس میکند من به پادشاه نگاه می کردم که بی تاب به تلاش مرد برای نجات جان خود نگاه کرد
_ خب باید فکر میکردی قبل از اینکه از من دزدی کنی
ناگهان قاصد در کنار شاه ظاهر میشود و با او زمزمه میکند چشمانش به سمت من نگاه میکند
سپس با تکان سر پاسخ می دهد. او بدون ترحم و رحمت به مرد ژنده پوش نگاه میکند او میگوید
_ آقای بلازیو شما را به جرم دزدی به دار آویخته خواهید شد شما باید بدون اطلاع از روز اعدام در سلول خود منتظر اعدام خود باشید
مرد ژنده پوش در حالی که نگهبانان او را میکشانند شروع به گریه هیستریک کرد با شنیدن لتماس هاش قلبم درد گرفت
درها با صدای بوم بسته میشوند که باعث میشود گیج بشم عضله دوسرم را گرفته و به وسط زمین کشیده می شوم به شدت به وسط پرت میشوم و با زانو روی زمین می افتم چشمانم را روی زمین متمرکز میکنم
& اعلیحضرت من گزارش خود را از روستای آماسمو برای شما می آورم من میشنوم که پادشاه با "ادامه" پاسخ می دهد.
های گایز اینم از پارت هدیه 🎁 لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
به من خیره میشه و من لبخندی آروم به او میزنم او پس از چند ثانیه خیره شدن بهم پلک میزنه و در نهایت اسب را به سمت اصطبل هدایت میکنه
من به سختی بدن کوفته شدم رو به حرکت در میارم سِر شوالیه مرا از درهای اصلی قلعه هدایت میکند جایی که یک ورودی مجلل از من استقبال میکند دیوارها طراحی پیچیده ای در اطراف لبه ها داشتند سقف بلندی داشت با یک لوستر شمعی روشن که در وسط آویزان بود ناگهان احساس میکنم کوچک هستم
من را به یک در بزرگ چوبی و فلزی هدایت میکنن که در هر طرف آن نگهبانان مستقر هستند. دسته را گرفتند و کشش دادند. درها صدای "ترش" میدند شوالیه مرا به اتاق بعدی هل میده که به نظر می رسد اتاق شورا باشه متوجه مردی با ژنده پوش (یعنی لباس کهنه پوشید و پاره است) در وسط اتاق شدم با مردی با لباس سلطنتی که روی تخت نشسته است و من فقط میتوانم تصور کنم پادشاه اوست به نظر میرسد که هیئت شورا در این جلسه حضور نداشته باشند
شوالیه به سمت مردی میرود که به نظر میرسد پیام آور باشد او چیزی را در گوش او زمزمه میکند سپس به سمت پادشاه میرود دوباره توجهم را به مرد ژنده پوش معطوف میکنم
* جان من را ببخش من یک پسر دارم لطفا پادشاه من تازه متولد شده دارم که آرزو دارم بزرگ شدنش را ببینم
بین گریه هايش التماس میکند من به پادشاه نگاه می کردم که بی تاب به تلاش مرد برای نجات جان خود نگاه کرد
_ خب باید فکر میکردی قبل از اینکه از من دزدی کنی
ناگهان قاصد در کنار شاه ظاهر میشود و با او زمزمه میکند چشمانش به سمت من نگاه میکند
سپس با تکان سر پاسخ می دهد. او بدون ترحم و رحمت به مرد ژنده پوش نگاه میکند او میگوید
_ آقای بلازیو شما را به جرم دزدی به دار آویخته خواهید شد شما باید بدون اطلاع از روز اعدام در سلول خود منتظر اعدام خود باشید
مرد ژنده پوش در حالی که نگهبانان او را میکشانند شروع به گریه هیستریک کرد با شنیدن لتماس هاش قلبم درد گرفت
درها با صدای بوم بسته میشوند که باعث میشود گیج بشم عضله دوسرم را گرفته و به وسط زمین کشیده می شوم به شدت به وسط پرت میشوم و با زانو روی زمین می افتم چشمانم را روی زمین متمرکز میکنم
& اعلیحضرت من گزارش خود را از روستای آماسمو برای شما می آورم من میشنوم که پادشاه با "ادامه" پاسخ می دهد.
های گایز اینم از پارت هدیه 🎁 لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۱۳.۵k
- ۰۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط