کپی ممنوع 🚫
کپی ممنوع 🚫
#ایده_تو_حمومی
اسم اهنگ : Say Yes To Heaven
-------
تقریبا سه ماه از آشنایی تو و اینویی سیشو نویسنده معروفِ ژانر فانتزی جنایی گذشته بود .
تو قطعا بهترین طرفداری بودی که یک نویسنده میتونه داشته باشه ؛ اشناییتون از توی کتابخونه شروع شده بود ، جایی که سیشو رفته بود تا تعداد فروش کتاب های جدید منتشر شدش رو ببینه ؛ اون معروف بود ولی نه به چهره بلکه به اسم !
علاقه ای به نشون چهره ی خودش نداشت ، معتقد بود سوختگی روی صورتش از بدترین ویژگی های ظاهریشه .
اول که اون رو دیدی با تمام توان به طرفش رفتی و ازش درخواست امضا کردی ، البته اون از تو شاکی بود که توی اون مکان نسبت بهش جلب توجه ایجاد کرده بودی ؛ هر طور که شده بود قانع شدی که اون رو به اسم و فامیل صدا نزنی و بعد از امضا به قول خودش شرت رو کم کنی .
متاسفانه تو فردا هم به اونجا برگشتی و از اون درخواست کردی که همراهِ با تو به کافه بیاد ، این اولین قرار شما به عنوان دوست بود !
اما الان همه چیز فرق داشت ، تو جلوی کتابِ دیروز منتشر شده ی سیشو خشکت زده بود ، شاید چون توی مقدمه ی اون اعترافی از جانب سیشو برای تو و تقدیمه به تو نوشته شده بود .
تقریبا دم دم های صبح بود ، نسیم ساعت پنج صبح خنک بود و ابر های بارونی دیشب رو کنار زده بود ، رنگین کمانی کمرنگ در کناره آسمون دیده میشد ؛ صدای شلپ شلوپ قدم های تو به داخل چاله های بزرگ و کوچیک آب تنها صدای توی خیابون ها بود که به گوش میرسید .
زنگ در خونه رو به صدا در آوردی و انتظار داشتی سیشو با روی خوش تو رو به داخل ببره و به یک لیوان شیر و شیرینی دعوت کنه اونم ساعت پنج صبح روز تعطیل !
با چهره ای که هنوز در خواب بود در رو باز کرد و به تو با اون لباس های غیره مناسب که از شدت زیاد دویدن نفس نفس میزدی نگاه میکرد .
" اتفاقی افتاده ؟! "
تو بدونه هیچ حرفی کتابی که اسم ' معشوقه خون ' روش هک شده بود رو از پشت لباسِ خوابت که فقط یک سویشرت روش پوشیده بودی بیرون آوردی و نشونش دادی ؛ تقریبا پنج دقیقه ای بینه تون سکوت بود .
" پس خوندیش "
" پس واقعا تو نوشتیش "
سیشو با چهره ای سرخ و همچنان خواب آلود نگاهش رو ازت دزدیت .
دستت رو روی صورتش گذاشتی و به چشمانش نگاه کردی ، بوسه ای روی گونه اش گذاشتی و بی اراده بغلش کردی .
" این یعنی بله ؟ "
با خنده دوباره بهش چشم دوختی .
" آره "
بوسه ای روی پیشونیت گذاشت .
" تو از الان که نه از وقتی شناختمت با ارزش ترین داراییم هستی :) "
__
دان دان دان ببینید کی دوباره ی چرتی از خودش نوشته 🥹😀
غلط املایی داشتم معذرت
ی کامنت و حمایت؟🤧✨️
#ایده_تو_حمومی
اسم اهنگ : Say Yes To Heaven
-------
تقریبا سه ماه از آشنایی تو و اینویی سیشو نویسنده معروفِ ژانر فانتزی جنایی گذشته بود .
تو قطعا بهترین طرفداری بودی که یک نویسنده میتونه داشته باشه ؛ اشناییتون از توی کتابخونه شروع شده بود ، جایی که سیشو رفته بود تا تعداد فروش کتاب های جدید منتشر شدش رو ببینه ؛ اون معروف بود ولی نه به چهره بلکه به اسم !
علاقه ای به نشون چهره ی خودش نداشت ، معتقد بود سوختگی روی صورتش از بدترین ویژگی های ظاهریشه .
اول که اون رو دیدی با تمام توان به طرفش رفتی و ازش درخواست امضا کردی ، البته اون از تو شاکی بود که توی اون مکان نسبت بهش جلب توجه ایجاد کرده بودی ؛ هر طور که شده بود قانع شدی که اون رو به اسم و فامیل صدا نزنی و بعد از امضا به قول خودش شرت رو کم کنی .
متاسفانه تو فردا هم به اونجا برگشتی و از اون درخواست کردی که همراهِ با تو به کافه بیاد ، این اولین قرار شما به عنوان دوست بود !
اما الان همه چیز فرق داشت ، تو جلوی کتابِ دیروز منتشر شده ی سیشو خشکت زده بود ، شاید چون توی مقدمه ی اون اعترافی از جانب سیشو برای تو و تقدیمه به تو نوشته شده بود .
تقریبا دم دم های صبح بود ، نسیم ساعت پنج صبح خنک بود و ابر های بارونی دیشب رو کنار زده بود ، رنگین کمانی کمرنگ در کناره آسمون دیده میشد ؛ صدای شلپ شلوپ قدم های تو به داخل چاله های بزرگ و کوچیک آب تنها صدای توی خیابون ها بود که به گوش میرسید .
زنگ در خونه رو به صدا در آوردی و انتظار داشتی سیشو با روی خوش تو رو به داخل ببره و به یک لیوان شیر و شیرینی دعوت کنه اونم ساعت پنج صبح روز تعطیل !
با چهره ای که هنوز در خواب بود در رو باز کرد و به تو با اون لباس های غیره مناسب که از شدت زیاد دویدن نفس نفس میزدی نگاه میکرد .
" اتفاقی افتاده ؟! "
تو بدونه هیچ حرفی کتابی که اسم ' معشوقه خون ' روش هک شده بود رو از پشت لباسِ خوابت که فقط یک سویشرت روش پوشیده بودی بیرون آوردی و نشونش دادی ؛ تقریبا پنج دقیقه ای بینه تون سکوت بود .
" پس خوندیش "
" پس واقعا تو نوشتیش "
سیشو با چهره ای سرخ و همچنان خواب آلود نگاهش رو ازت دزدیت .
دستت رو روی صورتش گذاشتی و به چشمانش نگاه کردی ، بوسه ای روی گونه اش گذاشتی و بی اراده بغلش کردی .
" این یعنی بله ؟ "
با خنده دوباره بهش چشم دوختی .
" آره "
بوسه ای روی پیشونیت گذاشت .
" تو از الان که نه از وقتی شناختمت با ارزش ترین داراییم هستی :) "
__
دان دان دان ببینید کی دوباره ی چرتی از خودش نوشته 🥹😀
غلط املایی داشتم معذرت
ی کامنت و حمایت؟🤧✨️
۱۹.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.