پارت دوم
پارت دوم
از دید ات
از خواب بیدار شدم و به گربم ماری غذا دادم و صبحونه رو آماده کردم و خوردم آماده شدم که برم فروشگاهی که توش کار میکنم داشتم کارم رو انجام میدادم که گوشیم زنگ خورد لیا دوست صمیمیم بود کار داشتم پس جوابش رو ندادم دوباره زنگ زد جواب ندادم باز زنگ زد جواب دادم
لیا:زنیکه چرا جوابم رو نمیدی نگرانت شدم گفتم یعنی چیزی شده
ات:باشه حالا که چیزی نیست کار داشتم سر کارم الان نمیدونی
لیا:عه راستی
ات:خنگ شدی ها
لیا:خب باشه حالا کارت کی تموم میشه
ات:خب ساعت پنج چرا
لیا:خب ساعت هفت آماده باش میام دنبالت بریم رستوران امشب
ات:خب اوکی من کار دارم میرم فعلا بایی
لیا:اوکی بای
ات:بای
قطع کردم و به کار هام رسیدم کارم که تموم شد نشستم نزدیک بود که دیگه ساعت کاریم تموم بشه که یهویی..
از دید نامجون کارم حدودن تموم شده بود ساعت رو دیدم ۴:۳۰ بود رفتم تو پارکینگ و سوار ماشینم شدم داشتم توی راه میرفتم که حس کردم حالم بد داره میشه امروز هم کلی کار کرده بودم و بعد از صبحونم فقط قهوه خوردم و نهار نخورده بودم یه فروشگاه اون جلو دیدم رفتم ماشینم رو جلوش پارک کردم و زود رفتم داخل یه چیزی برداشتم بعد رفتم سمت صندوق وه حساب کنم
از دید ات
یه مرد با کت و شلوار بدو بدو اومد داخل فروشگاه و یه قهوه و یه کیک شکلاتی ورداشت و اومد حساب کنه حالش انگار خوب نبود رنگش پریده بود
ات:آقا ببخشید حالتون خوبه
نامجون:آره خوبم
وای خدا دختره خیلی کیوته (تو دلش اینو میگه)
ات:اوم باشه بفرمایید خرید هاتون
نامجون:مرسی
رفتم تو ماشین خوردم قهوه و کیک رو و داشتم به دختره فکر میکردم خیلی خوشگل بود کیوت هم بود افکارم رو کنار زدم و رفتم سمت خونم
لایک یادتون نره فرشته هام🩶🫶
از دید ات
از خواب بیدار شدم و به گربم ماری غذا دادم و صبحونه رو آماده کردم و خوردم آماده شدم که برم فروشگاهی که توش کار میکنم داشتم کارم رو انجام میدادم که گوشیم زنگ خورد لیا دوست صمیمیم بود کار داشتم پس جوابش رو ندادم دوباره زنگ زد جواب ندادم باز زنگ زد جواب دادم
لیا:زنیکه چرا جوابم رو نمیدی نگرانت شدم گفتم یعنی چیزی شده
ات:باشه حالا که چیزی نیست کار داشتم سر کارم الان نمیدونی
لیا:عه راستی
ات:خنگ شدی ها
لیا:خب باشه حالا کارت کی تموم میشه
ات:خب ساعت پنج چرا
لیا:خب ساعت هفت آماده باش میام دنبالت بریم رستوران امشب
ات:خب اوکی من کار دارم میرم فعلا بایی
لیا:اوکی بای
ات:بای
قطع کردم و به کار هام رسیدم کارم که تموم شد نشستم نزدیک بود که دیگه ساعت کاریم تموم بشه که یهویی..
از دید نامجون کارم حدودن تموم شده بود ساعت رو دیدم ۴:۳۰ بود رفتم تو پارکینگ و سوار ماشینم شدم داشتم توی راه میرفتم که حس کردم حالم بد داره میشه امروز هم کلی کار کرده بودم و بعد از صبحونم فقط قهوه خوردم و نهار نخورده بودم یه فروشگاه اون جلو دیدم رفتم ماشینم رو جلوش پارک کردم و زود رفتم داخل یه چیزی برداشتم بعد رفتم سمت صندوق وه حساب کنم
از دید ات
یه مرد با کت و شلوار بدو بدو اومد داخل فروشگاه و یه قهوه و یه کیک شکلاتی ورداشت و اومد حساب کنه حالش انگار خوب نبود رنگش پریده بود
ات:آقا ببخشید حالتون خوبه
نامجون:آره خوبم
وای خدا دختره خیلی کیوته (تو دلش اینو میگه)
ات:اوم باشه بفرمایید خرید هاتون
نامجون:مرسی
رفتم تو ماشین خوردم قهوه و کیک رو و داشتم به دختره فکر میکردم خیلی خوشگل بود کیوت هم بود افکارم رو کنار زدم و رفتم سمت خونم
لایک یادتون نره فرشته هام🩶🫶
۶.۳k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.