اولین فیکم هست لطفا حمایتم کنید
اولین فیکم هست لطفا حمایتم کنید
نامجون
های من نامجونم ۲۷ سالمه و یک شرکت دارم که مال خودمه و از خانوادم جدا زندگی میکنم
ا/ت
های من ات هستم ۲۲ سالمه و خانوادم رو تو تصادف از دست دادم و تنهام توی یه مغازه کار میکنم
از دید نامجون
تو اتاق کارم بودم و داشتم همین جور فکر میکردم که یاد دوست خیالیم تو بچگیم افتادم که عاشقش شده بودم ولی تصمیم گرفتم فراموشش کنم همین جور که داشتم فکر میکردم یهویی در اتاقم باز شد و منشیم اومد داخل
منشی :آقای کیم پدرتون اومده
نامجون :چییی پدرم (با تعجب)
زود رفتم بیرون که دیدم پدرم داره از آسانسور میاد بیرون رفتم سمتش تا تعظیم کنم که جلوم رو گرفت و بغلم کرد تعجب کردم اما منم بغلش کردم رفتیم تو اتاق کارم و حرف زدیم
پ نامی:خب پسرم کارت چطوره در آمدت خوبه
نامجون:آره خوبه الان یه عمارت دارم
پ نامی:هوم خوبه دوست دختر نداری
نامجون:دوست دختر هه نه بابا ندارم
پ نامی:باید با یکی آشنا بشی
نامجون:حالا فعلا نمیخوام دوست دختر
پ نامی:نمیخوای با دختر عموت لیا
نامجون:نه چی میگی بابا اون هرز..ه من تا حالا با چند نفر دیدمش تازه تا منو میبینه یه جور رفتار میکنه انگار ددیشم هی میاد خودشو بهم میماله و خودشو هی مچسبونه بهم خیلی چندشه
پ نامی:پسرم باشه اما بنظر من که خوبه
نامجون:چی نه بابا حتی فکرشم نکن اون هرز..ه دوست دختر من بشه
پ نامی:باش من میرم فعلا
نامجون:بابا کجا میری
پ نامی:میرم خونه عموو امشب هم مامانت میاد بیا خونه عموت
نامجون:باش بابا خدافظ
باورم نمیشه باید امشب برم خونه عموم و اون دختر هرز..ه رو تحمل کنم
دیگه بهش فکر نکردم و به کارام رسیدم
حمایت یادتون نره لطفا لایک کنید 🩶
نامجون
های من نامجونم ۲۷ سالمه و یک شرکت دارم که مال خودمه و از خانوادم جدا زندگی میکنم
ا/ت
های من ات هستم ۲۲ سالمه و خانوادم رو تو تصادف از دست دادم و تنهام توی یه مغازه کار میکنم
از دید نامجون
تو اتاق کارم بودم و داشتم همین جور فکر میکردم که یاد دوست خیالیم تو بچگیم افتادم که عاشقش شده بودم ولی تصمیم گرفتم فراموشش کنم همین جور که داشتم فکر میکردم یهویی در اتاقم باز شد و منشیم اومد داخل
منشی :آقای کیم پدرتون اومده
نامجون :چییی پدرم (با تعجب)
زود رفتم بیرون که دیدم پدرم داره از آسانسور میاد بیرون رفتم سمتش تا تعظیم کنم که جلوم رو گرفت و بغلم کرد تعجب کردم اما منم بغلش کردم رفتیم تو اتاق کارم و حرف زدیم
پ نامی:خب پسرم کارت چطوره در آمدت خوبه
نامجون:آره خوبه الان یه عمارت دارم
پ نامی:هوم خوبه دوست دختر نداری
نامجون:دوست دختر هه نه بابا ندارم
پ نامی:باید با یکی آشنا بشی
نامجون:حالا فعلا نمیخوام دوست دختر
پ نامی:نمیخوای با دختر عموت لیا
نامجون:نه چی میگی بابا اون هرز..ه من تا حالا با چند نفر دیدمش تازه تا منو میبینه یه جور رفتار میکنه انگار ددیشم هی میاد خودشو بهم میماله و خودشو هی مچسبونه بهم خیلی چندشه
پ نامی:پسرم باشه اما بنظر من که خوبه
نامجون:چی نه بابا حتی فکرشم نکن اون هرز..ه دوست دختر من بشه
پ نامی:باش من میرم فعلا
نامجون:بابا کجا میری
پ نامی:میرم خونه عموو امشب هم مامانت میاد بیا خونه عموت
نامجون:باش بابا خدافظ
باورم نمیشه باید امشب برم خونه عموم و اون دختر هرز..ه رو تحمل کنم
دیگه بهش فکر نکردم و به کارام رسیدم
حمایت یادتون نره لطفا لایک کنید 🩶
۵.۰k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳