part

part⁸⁹

دختر با صدای آرام و بی‌صدا گفت: "من هم دوستت دارم، جونگکوک."

دقیقا همان لحظه که دختر با صدای آرامش‌بخش و پر از احساس گفت: "من هم دوستت دارم، جونگکوک."، ناگهان صدای زنگ دستگاهی که به تهیونگ وصل بود، تمام سکوت اتاق را شکاند. صدای تیز و نگران‌کننده‌ای که از دستگاه‌های پزشکی بلند شد، همچون زنگ خطری در فضا پیچید. قلب دختر از شدت شوک، یک لحظه از تپیدن ایستاد.

جونگکوک و دختر هر دو به یکباره سرشان را به سمت دستگاه چرخاندند. صدای بوق ممتد دستگاه، همچنان در فضا طنین‌انداز بود، و هر ثانیه به نظر می‌رسید که شدت آن بیشتر و بیشتر می‌شود. دختر بی‌اختیار دستش را به سینه فشرد و بدنش از ترس لرزید.

دکتر و پرستارها، با قدم‌های سریع و اضطراب‌آلود، وارد اتاق شدند. چهره‌هایشان جدی و نگران بود. پزشک ارشد با دستورات سریع و بی‌وقفه، به دیگران اشاره می‌کرد. "کپسول اکسیژن، فشار خون، شریان‌ها رو چک کنید! سریع‌تر! فشار خونش افت کرده!"

جونگکوک گامی به جلو برداشت، در حالی که قلبش از شدت نگرانی فشرده شده بود. نگاهش به تهیونگ دوخته شده بود، کسی که مثل برادرش بود. برای چند ثانیه، زمانی که پزشکان مشغول اقدامات فوری بودند، او فقط قادر به ایستادن و نگاه کردن به تهیونگ بود. فکر اینکه او ممکن است این بار نجات پیدا نکند، مثل سنگی بر روی سینه‌اش فشار می‌آورد.

دختر که دیگر نمی‌توانست سکوت کند، با صدای لرزانی گفت: "جونگکوک... تهیونگ... لطفاً..."

جونگکوک به آرامی دستش را روی شانه دختر گذاشت، انگار می‌خواست به او اطمینان بدهد، اما خودش هم از درون ناآرام بود. "اون به این نمی‌گذره."

پرستار دیگری وارد شد و به سرعت به سمت تهیونگ رفت. دکتر در حال بررسی وضعیت او بود. "سطح اکسیژن خونش خیلی پایین اومده... باید از دستگاه کمک بگیریم."

دختر با چشمان پر از اشک و نگرانی به تهیونگ نگاه می‌کرد. احساس می‌کرد دنیا از دورش در حال فروپاشی است. همه چیز در لحظه‌ای تغییر کرده بود. از یک طرف احساسات تازه‌ای که به جونگکوک پیدا کرده بود، و از طرف دیگر، تهیونگ، کسی که همیشه همراهشان بود، در این لحظه بحرانی و مبهم، جایی در مرز بین زندگی و مرگ قرار گرفته بود.

اما همان‌طور که دکتر همچنان دستوراتش را می‌داد، صدای دستگاه به آرامی کمتر شد و بوق ممتد آن، تبدیل به یک سری ضربات متناوب شد. گویا تهیونگ در حال بازیابی قدرتش بود. چند لحظه سکوت شدیدی حاکم شد، همه منتظر و با نفس‌های حبس شده، نگاه‌ها به دستگاه و به تهیونگ دوخته شده بود.
دیدگاه ها (۶)

part⁸⁸جونگکوک با دقت و آرامش به چهره دختر نگاه کرد، گویی در ...

part⁸⁷جونگکوک از عصبانیت به شدت لرزید. بدنش به شدت سفت شده ب...

شوهر دو روزه. پارت۷۸

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 75 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط