half brother فصل ۲ part : 39

گفتم + من میخوام بخوابم
جونگکوک : گرتا پشت تلفن با من بمون چشماتو ببند و سعی کن بخوابی فقط پشت تلفن بمون
خودم رو زیر ملحفه کشیدم و گفتم: جونگکوک؟
جونگکوک : بله؟
گرتا : تو بهترین چیزی هستی که برام اتفاق افتاد. امیدوارم یه روز بتونم بگم یکی از بهترین ها اما فعلا تنها بهترین زندگیم تویی
چشمام رو بستم
┈─┈──┈˖.˖𔘓˖.˖┈──┈─┈
من و جونگکوک توی لابی و کنار پیشخوان ثبت هتل همدیگه رو مالقات کردیم
هر دو دوش گرفته بودیم اما همون لباس هایی رو که شب قبل پوشیده بودیم رو دوباره تن کردیم
کمی یقه ی لباسش چروک به نظر می رسید
اما با وجود چشم های سرخ و خسته اش الان ده صبح با لباسهای چروک دیشب به طرز دردناکی هات و جذاب به نظر می رسید
کلماتی که شب قبل بهم گفته بود توی ذهنم به صدا در آمد و گفت : حالا که تو توی این آسانسورم و با خواسته ی دلم که میخواد تو رو به اتاقم ببرم و باهات عشق بازی کنم مبارزه می کنم
ما توی سالن غذاخوری کازینو توقف کردیم و همچنان که منتظر قهوه بودیم
میتونستم حس کنم که به من زل زده بود من عمدا سعی می کردم به او نگاه نکنم چون مطمئن بودم که میتونه غم رو تو چشمام ببینه
صبحانه رو توی جاده خوردیم راه بازگشت به خانه به طرز واضحی ساکت بودیم
مثل آرامش بعد از طوفان بود گردباد روز قبل منشا حس درماندگی و خرابی های امروز مون بود
وقتی که من به جاده خیره شده بودم صخره زیبایی و جذابیت کنارم با موج های رادیویی ماشین ور میرفت..با اینکه بینمون سکوت بر قرار بود اما میلیون ها حرف نگفته بینمون معلق شده بود
جونگکوک فقط یک بار با من حرف زد و گفت : فردا تو منو میبری فرودگاه؟
+ البته
بدون نگاه کردن بهش گفتم
کلارا در اصل میخواست که اونو برسونه و من مطمئن نبودم که چطور می تونستم این رو تحمل کنم و ببینم که اون چطور سوار هواپیما میشه
ما به خونه ی نامجون و کلارا رسیدیم توی ماشین منتظر موندم و جونگکوک ‌دوان دوان رفت تا وسایلشو جمع کنه و بیاد از انجایی که کمی بیشتر وقت داشتیم نقشه این بود که به خانه مادرم بریم و قبل از اینکه به فرودگاه برسیم اونو ببینم
تلفن رو روی صندلی جا گذاشت بود و یک پیام روی صفحه اومد صفحه روشن و واضح متن پیام رو نشون میداد و من نمیتونستم از نگاه کردن بهش خودداری
کنم از طرف چلسی بود
@ نمی تونم صبر کنم تا برگردی خونه..ولی مجبورم تا تو برگردی تحمل کنم پروازت بی خطر باشه دوستت دارم
"گور به گور بشی که هی میای پارازیت میندازی آویزون "
از نگاه کردن به گوشیش پشیمون شدم چون واقعا دیگه برام مسجل شده بود که پایان کارمون چیه

خب عزیزان گل اینم از پارت هدیه آخر امشب امیدوارم خوب شده باشه حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۲۶)

half brother فصل ۲ part : ۴۰

half brother فصل ۲ part : 41

half brother فصل ۲ part : 38

half brother فصل ۲ part : 37

پارت ۸

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط