half brother فصل ۲ part : 38
گرتا : خب قبلا که بهت گفتم اون میخواست برای کار به اروپا بره و من نتونستم این کارو براش بکنم و باهاش به اروپا برم اهمیتی برام نداشت و ثابت شد که چندان به اون علاقه مند نیستم. خب الان تو به من میگی که از کجا فهمیدی؟
جونگکوک : جونگسو بهم گفت
گرتا : من فکر میکردم که شما باهم غریبه اید و با هم ارتباطی ندارید
جونگکوک: خب ما گاهی اوقات با هم حرف میزدیم و یکبار راجع به تو ازش پرسیدم و اون بهم گفت که نامزد کردی و گفت که خیلی خوشحال و خوشبختی
گرتا : نه نبودم
جونگکوک : متاسفم که اینو میشنوم
گرتا : آیا تو دوست دختر دیگه ای کنار چلسی داری؟
جونگکوک :چلسی اولین رابطه ی جدی منه اما قبل از اون با خیلی های دیگه بودم و رهاشون کردم.
گرتا : آره میدونم
جونگکوک : منظورم چیزی نیست که تو برداشت کردی من منظورم این بود که تو بخشی از سرکاری های من نبودی اونچه که بین من و تو اتفاق افتاد متفاوت بود بعد از چند لحظه سکوت گفتم : جونگکوک تنها چیزی که من میخوام اینه که تو خوشحال باشی
چند لحظه سکوت گفتم: اگر در کنار اون راضی ای منم راضی ام تو حستو به من گفتی اون بهترین اتفاقی بود که واست افتاد و این واقعا عالیه
_ نه من اینو نگفتم
جونگکوک فوری و سخت گفت
گرتا : چرا دقیقا همینو گفتی
جونگکوک : من گفتم دیدن چلسی یکی از اتفاقات خوب زندگیمه تو هم همینطور. منتها هر کدوم زمان خاص خودتون رو دارید
"اره زمانی که تاریخش خیلی وقته گذشته"
جونگکوک : گرتا حالا فهمیدی من چی میگم؟
گرتا : بله ممنونم.
جونگکوک : از من تشکر نکن من تمام آرامش تو رو برداشتم و با خودم بردم. من استحقاق تشکر تو رو ندارم
گرتا : تو کاری رو کردی که درست بود.
_ واقعا اینطور فکر میکنی؟
جونگکوک آه عمیقی کشید و گفت
گرتا : آره
جونگکوک : من نگران اتفاقی که اون شب افتاد نیستم نگران تو و حال و روز بعد از اون شبت بودم
چشمام رو بستم و چند نفس عمیق کشیدم
هر دوی ما ساکت بودیم.
فکرم به شبی رفت که نقطه عطف جسم و روحم بود
_ هنوز پشت خطی؟
پرسیدم: آره هستم
هنوز یه سری حرف ها بود که باید بهش میگفتم یا ازش میپرسیدم اما با وجود اینکه باید فردا به بوستون برمیگشتیم احتیاج داشتم که دو ساعتی رو بخوابم و
اجازه بدم که اونم استراحت کنه
سلام دوستان عزیز اینم پارت جدید با تاخیر حالم زیاد خوب نیست یعنی مریض شدم امروز نمیتونم واستون زیاد فعالیت کنم امیدوارم درکم کنید عزیزان گل
جونگکوک : جونگسو بهم گفت
گرتا : من فکر میکردم که شما باهم غریبه اید و با هم ارتباطی ندارید
جونگکوک: خب ما گاهی اوقات با هم حرف میزدیم و یکبار راجع به تو ازش پرسیدم و اون بهم گفت که نامزد کردی و گفت که خیلی خوشحال و خوشبختی
گرتا : نه نبودم
جونگکوک : متاسفم که اینو میشنوم
گرتا : آیا تو دوست دختر دیگه ای کنار چلسی داری؟
جونگکوک :چلسی اولین رابطه ی جدی منه اما قبل از اون با خیلی های دیگه بودم و رهاشون کردم.
گرتا : آره میدونم
جونگکوک : منظورم چیزی نیست که تو برداشت کردی من منظورم این بود که تو بخشی از سرکاری های من نبودی اونچه که بین من و تو اتفاق افتاد متفاوت بود بعد از چند لحظه سکوت گفتم : جونگکوک تنها چیزی که من میخوام اینه که تو خوشحال باشی
چند لحظه سکوت گفتم: اگر در کنار اون راضی ای منم راضی ام تو حستو به من گفتی اون بهترین اتفاقی بود که واست افتاد و این واقعا عالیه
_ نه من اینو نگفتم
جونگکوک فوری و سخت گفت
گرتا : چرا دقیقا همینو گفتی
جونگکوک : من گفتم دیدن چلسی یکی از اتفاقات خوب زندگیمه تو هم همینطور. منتها هر کدوم زمان خاص خودتون رو دارید
"اره زمانی که تاریخش خیلی وقته گذشته"
جونگکوک : گرتا حالا فهمیدی من چی میگم؟
گرتا : بله ممنونم.
جونگکوک : از من تشکر نکن من تمام آرامش تو رو برداشتم و با خودم بردم. من استحقاق تشکر تو رو ندارم
گرتا : تو کاری رو کردی که درست بود.
_ واقعا اینطور فکر میکنی؟
جونگکوک آه عمیقی کشید و گفت
گرتا : آره
جونگکوک : من نگران اتفاقی که اون شب افتاد نیستم نگران تو و حال و روز بعد از اون شبت بودم
چشمام رو بستم و چند نفس عمیق کشیدم
هر دوی ما ساکت بودیم.
فکرم به شبی رفت که نقطه عطف جسم و روحم بود
_ هنوز پشت خطی؟
پرسیدم: آره هستم
هنوز یه سری حرف ها بود که باید بهش میگفتم یا ازش میپرسیدم اما با وجود اینکه باید فردا به بوستون برمیگشتیم احتیاج داشتم که دو ساعتی رو بخوابم و
اجازه بدم که اونم استراحت کنه
سلام دوستان عزیز اینم پارت جدید با تاخیر حالم زیاد خوب نیست یعنی مریض شدم امروز نمیتونم واستون زیاد فعالیت کنم امیدوارم درکم کنید عزیزان گل
- ۱۵.۷k
- ۲۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط