دیدگانِ تو در قابِ اندوه
دیدگانِ تو در قابِ اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفتهها را
با زبانِ نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
میرمیدی
میرهیدی
یادم آمد که روزی در این راه
ناشکیبا مرا در پیِ خویش
میکشیدی
میکشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظهی تلخِ دیدار
سر بسرِ پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش کردم
خشخشِ برگهای خزان را
باز خواندی
باز راندی
باز بر تختِ عاجم نشاندی
باز در کامِ موجم کشاندی
گرچه در پرنیان غمی شوم
سالها در دلم زیستی تو
آه، هرگز ندانستم از عشق
چیستی تو
چیستی تو
کیستی تو؟!...
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفتهها را
با زبانِ نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
میرمیدی
میرهیدی
یادم آمد که روزی در این راه
ناشکیبا مرا در پیِ خویش
میکشیدی
میکشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظهی تلخِ دیدار
سر بسرِ پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش کردم
خشخشِ برگهای خزان را
باز خواندی
باز راندی
باز بر تختِ عاجم نشاندی
باز در کامِ موجم کشاندی
گرچه در پرنیان غمی شوم
سالها در دلم زیستی تو
آه، هرگز ندانستم از عشق
چیستی تو
چیستی تو
کیستی تو؟!...
۳.۶k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.