p33💕
p33💕
ات. اره ولی یه جوری کمک کن که معلوم نباشه جیمین بفهمه
فلیکس. باشه
رفتیم تو و بعد چند ساعت برگشتیم خونه
یک ماه بعد
توی این یک ماه کارای زیادی کردیم و انبارمون رو بزرگتر کردیم اما من هنوزم ذهنم درگیره اینه که واقعا دارم کار درستی میکنم؟اونم وقتی که جیمین بهم گفت چرا اینکارو باهام کرده. واقعا حقش اینه؟
بورا هم توی این یه ماه به خودش اومد و سعی کرد خوش بگذرونه و با خواهرش به مسافرت رفت و سو هی رو به من داد امروز هم وقتی برگشت سو هی رو برد
نامجون. برنامه ی بعدی چیه
ات. فعلا هیچی
هیوجین. تو خوبی؟ همش توی فکری
ات. خودمم نمیدونم
رفتم تو بالکن و سیگارم رو روشن کردم و یه پوک کشیدم که فلیکس اومد
فلیکس. این شیشمیه که امروز کشیدی
ات. میشمری؟
فلیکس. شاید
ات . . . . .
فلیکس. فکرت درگیره جیمینه
ات . . .
فلیکس. ات مجبور نیستی ادامه بدی قرار بود فقط انتقام بگیری اما حالا که میدونی دلیلش چی بوده اسمش انتقام نیست ... خالی کردن خشمه و الان خشمت رو خالی کردی چون سه هفتست که با جیمین کاری نداری و همش بهش فکر میکنی.. به اندازه ی کافی اذیت شدین دیگه میتونی تمومش کنی.. مطمئنم ولت نمیکنه توی چشماش میشه عشق رو دید
ات. نمیتونم غرورم رو بشکنم و خودمو کوچیک کنم
فلیکس. اون کاری نکرده پس غرور تو هم نمیشکنه
ات. خیلی سخته
فلیکس. همه چی مثل آب روون نیست دلیل نمیشه چون چیزی سخته ناامید بشی
ات. ممنون
بغلم کرد
فلیکس. باهاش کنار بیا و هر موقع کنار اومدی بهم بگو سریعا تمومش میکنیم
ات. هوم
ساعت سه شب
آروم از اتاق بیرون اومدم و سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه جیمین وقتی رسیدم ماشین رو پارک کردم و رفتم سمت در عمارت اما یه چیز مانع ورودم میشد. ترس. میترسیدم غرورم رو از دست بدم و یا اینکه ردم کنه. دستم رو سمت زنگ بردم اما نمیتونستم بزنم. چند قطره اشک از چشمام سرازیر شد و از روی گونه هام سر خورد. الان نمیتونستم انجامش بدم رفتم تو ماشین نشستم و گوشیمو درووردم خواستم بهش زنگ بزنم دستم رو بردم سمت گزینه ی تماس اما مردد بودم که یهو دستم خورد روی دکمه و تماس برقرار شد اما قبل از اینکه بوق بخوره سریع قطش کردم (باید بدونین ولی خب میگم اینطوری اسم جیمین میوفته توی تماس های اخیر)
ماشین رو روشن کردم و گیج و سردرگم اشک می ریختم و به سمت جای نامعلومی رانندگی میکردم اونم با سرعت زیاد. هیچی نمیفهمیدم و فقط رانندگی میکردم که....
جیمین ویو
بادیگارد. قربان قربانن
جیمین. بنال
بادیگارد. خانم جئون ... اومده بودن دم در
جیمین. چی
دوربین ها رو چک کردم که دیدم دم در بوده اما وارد نشده
جیمین. پس هنوز فرصت دارم
ات ویو
همچنان با سرعت زیاد میروندم که وارد لاین اشتباهی شدم و کامیونی که از روبه رو میومد محکم به ماشینم خورد
ات. اره ولی یه جوری کمک کن که معلوم نباشه جیمین بفهمه
فلیکس. باشه
رفتیم تو و بعد چند ساعت برگشتیم خونه
یک ماه بعد
توی این یک ماه کارای زیادی کردیم و انبارمون رو بزرگتر کردیم اما من هنوزم ذهنم درگیره اینه که واقعا دارم کار درستی میکنم؟اونم وقتی که جیمین بهم گفت چرا اینکارو باهام کرده. واقعا حقش اینه؟
بورا هم توی این یه ماه به خودش اومد و سعی کرد خوش بگذرونه و با خواهرش به مسافرت رفت و سو هی رو به من داد امروز هم وقتی برگشت سو هی رو برد
نامجون. برنامه ی بعدی چیه
ات. فعلا هیچی
هیوجین. تو خوبی؟ همش توی فکری
ات. خودمم نمیدونم
رفتم تو بالکن و سیگارم رو روشن کردم و یه پوک کشیدم که فلیکس اومد
فلیکس. این شیشمیه که امروز کشیدی
ات. میشمری؟
فلیکس. شاید
ات . . . . .
فلیکس. فکرت درگیره جیمینه
ات . . .
فلیکس. ات مجبور نیستی ادامه بدی قرار بود فقط انتقام بگیری اما حالا که میدونی دلیلش چی بوده اسمش انتقام نیست ... خالی کردن خشمه و الان خشمت رو خالی کردی چون سه هفتست که با جیمین کاری نداری و همش بهش فکر میکنی.. به اندازه ی کافی اذیت شدین دیگه میتونی تمومش کنی.. مطمئنم ولت نمیکنه توی چشماش میشه عشق رو دید
ات. نمیتونم غرورم رو بشکنم و خودمو کوچیک کنم
فلیکس. اون کاری نکرده پس غرور تو هم نمیشکنه
ات. خیلی سخته
فلیکس. همه چی مثل آب روون نیست دلیل نمیشه چون چیزی سخته ناامید بشی
ات. ممنون
بغلم کرد
فلیکس. باهاش کنار بیا و هر موقع کنار اومدی بهم بگو سریعا تمومش میکنیم
ات. هوم
ساعت سه شب
آروم از اتاق بیرون اومدم و سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه جیمین وقتی رسیدم ماشین رو پارک کردم و رفتم سمت در عمارت اما یه چیز مانع ورودم میشد. ترس. میترسیدم غرورم رو از دست بدم و یا اینکه ردم کنه. دستم رو سمت زنگ بردم اما نمیتونستم بزنم. چند قطره اشک از چشمام سرازیر شد و از روی گونه هام سر خورد. الان نمیتونستم انجامش بدم رفتم تو ماشین نشستم و گوشیمو درووردم خواستم بهش زنگ بزنم دستم رو بردم سمت گزینه ی تماس اما مردد بودم که یهو دستم خورد روی دکمه و تماس برقرار شد اما قبل از اینکه بوق بخوره سریع قطش کردم (باید بدونین ولی خب میگم اینطوری اسم جیمین میوفته توی تماس های اخیر)
ماشین رو روشن کردم و گیج و سردرگم اشک می ریختم و به سمت جای نامعلومی رانندگی میکردم اونم با سرعت زیاد. هیچی نمیفهمیدم و فقط رانندگی میکردم که....
جیمین ویو
بادیگارد. قربان قربانن
جیمین. بنال
بادیگارد. خانم جئون ... اومده بودن دم در
جیمین. چی
دوربین ها رو چک کردم که دیدم دم در بوده اما وارد نشده
جیمین. پس هنوز فرصت دارم
ات ویو
همچنان با سرعت زیاد میروندم که وارد لاین اشتباهی شدم و کامیونی که از روبه رو میومد محکم به ماشینم خورد
۳.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.