p34💕
p34💕
جیمین ویو
جیمین. ماشینم رو آماده کنین میرم عمارتشون
(روز جشن یه بادیگارد جی پی اس رو به ماشین یکی از پسرا میچسبونه)
جیمین میره سمت خونه ی ات و در میزنه که همه از خواب بیدار میشن و. فلیکس میاد درو باز میکنه
فلیکس. چطور..
جیمین. بهش بگو بیاد پایین
بدون حرفی رفت اتاق ات که دید نیست
با پسرا کل خونرو گشتن اما نبود
فلیکس. اومده بوده خونه ی تو؟
جیمین. اره
گوشیم زنگ خورد برش داشتم و دیدم ات ست
جواب دادم که یه خانم دیگه برداشت
جیمین. تو کی ای
پرستار. شما نسبتی با خانم جئون ات دارید؟
جیمین. شوهرشم
پرستار. ایشون توی لاین خلاف با یه کامیون تصادف کردن وضعیت بهرانیه و برای عمل به امضای شما نیاز داریم به بدنش باید خون اهدا شه اگر کسی رو میشناسید سریعا بیارید به بیمارستان....
جیمین. با.. باشه.. باشه
گوشی رو قطع کردم
جیمین. تصادف کرده خون ... باید خون بهش اهدا شه نامجون زنگ بزن به کوک
فلیکس. منم برادرشم ... من... من میدم بهش گروه خونیمون یکیه
نامجون. منم به کوک چ تهیونگ خبر میدم بیان
همه سریع سوار ماشین جیمین شدن و جیمین گاز میداد تا برسه
فلیکس. زن و شوهر به هم رفتین آروم تر برو تصادف نکنی
توی بیمارستان
جیمین ویو
تا رسیدیم دوییدم سمت پذیرش و برگه بازیاشو انجام دادم فلیکس رفت خون اهدا کنه برگه ی عمل رو امضا کردم و کوک و تهیونگ اومدن همه پشت در اتاق عمل بودیم که بعد دو ساعت دکتر اومد
جیمین. چی.. چیشد
دکتر. حالشون خوبه آسیب زیاد جدی نبوده فقط پاشون زخم شده و خونریزیش زیاد بوده واسه همین اهدای خون انجام دادیم و پاش رو عمل کردیم و سرشون فقط ضربه دیده اما چیز خاصی نیست نباید زیاد راه برن و یا تند راه برن قرصاشونم سروقت پرستار میده پس چیز خاصی نیست تا فردا صبح بیدار میشن چکشون میکنیم اگه خوب بودن ترخیص میشن
همه یه نفس راحت کشیدیم
جیمین. میشه... میشه ببینمش
دکتر. البته
رفتم تو اتاقش و روی صندلیه روبه روی تختش نشستم و دستشو گرفتم
جیمین. بانی.. بیدار نمیشی؟میدونم امروز اومدی دم در خونه.. دلم برات خیلی تنگ شده... برای تنت... لبخندت... شیرین بازیات... چشماتو باز کن بیب... ببین من اومدم.. *اشک ریختن*... لطفاً برگرد من بدون تو نمیتونم... ببخشید که اونکارو کردم ولی لطفاً برگرد
دستشو باز میکنم که گردنبد و دستبند قرمزی که بچه بودم به عشقم دادم رو تو دستش دیدم.. دقیقا نصفه ی گردنبند خودم بود و معلوم بود نامه ی توش رو خونده
شوکه شدم.. یعنی بلاخره تونستم اون دختر بچه رو پیدا کنم اون دختر بچه زنم بوده دستش رو محکم تر گرفتم و اشک میریختم که همونجا خوابم برد
صبح
ات ویو
چشمام رو با نور خورشید باز کردم و یادم. افتاد که دیشب چیشد خواستم دستمو بالا بیارم که سنگینی ای رو روش حس کردم پایین رو نگاه کردم دیدم.. جیمین
جیمین ویو
جیمین. ماشینم رو آماده کنین میرم عمارتشون
(روز جشن یه بادیگارد جی پی اس رو به ماشین یکی از پسرا میچسبونه)
جیمین میره سمت خونه ی ات و در میزنه که همه از خواب بیدار میشن و. فلیکس میاد درو باز میکنه
فلیکس. چطور..
جیمین. بهش بگو بیاد پایین
بدون حرفی رفت اتاق ات که دید نیست
با پسرا کل خونرو گشتن اما نبود
فلیکس. اومده بوده خونه ی تو؟
جیمین. اره
گوشیم زنگ خورد برش داشتم و دیدم ات ست
جواب دادم که یه خانم دیگه برداشت
جیمین. تو کی ای
پرستار. شما نسبتی با خانم جئون ات دارید؟
جیمین. شوهرشم
پرستار. ایشون توی لاین خلاف با یه کامیون تصادف کردن وضعیت بهرانیه و برای عمل به امضای شما نیاز داریم به بدنش باید خون اهدا شه اگر کسی رو میشناسید سریعا بیارید به بیمارستان....
جیمین. با.. باشه.. باشه
گوشی رو قطع کردم
جیمین. تصادف کرده خون ... باید خون بهش اهدا شه نامجون زنگ بزن به کوک
فلیکس. منم برادرشم ... من... من میدم بهش گروه خونیمون یکیه
نامجون. منم به کوک چ تهیونگ خبر میدم بیان
همه سریع سوار ماشین جیمین شدن و جیمین گاز میداد تا برسه
فلیکس. زن و شوهر به هم رفتین آروم تر برو تصادف نکنی
توی بیمارستان
جیمین ویو
تا رسیدیم دوییدم سمت پذیرش و برگه بازیاشو انجام دادم فلیکس رفت خون اهدا کنه برگه ی عمل رو امضا کردم و کوک و تهیونگ اومدن همه پشت در اتاق عمل بودیم که بعد دو ساعت دکتر اومد
جیمین. چی.. چیشد
دکتر. حالشون خوبه آسیب زیاد جدی نبوده فقط پاشون زخم شده و خونریزیش زیاد بوده واسه همین اهدای خون انجام دادیم و پاش رو عمل کردیم و سرشون فقط ضربه دیده اما چیز خاصی نیست نباید زیاد راه برن و یا تند راه برن قرصاشونم سروقت پرستار میده پس چیز خاصی نیست تا فردا صبح بیدار میشن چکشون میکنیم اگه خوب بودن ترخیص میشن
همه یه نفس راحت کشیدیم
جیمین. میشه... میشه ببینمش
دکتر. البته
رفتم تو اتاقش و روی صندلیه روبه روی تختش نشستم و دستشو گرفتم
جیمین. بانی.. بیدار نمیشی؟میدونم امروز اومدی دم در خونه.. دلم برات خیلی تنگ شده... برای تنت... لبخندت... شیرین بازیات... چشماتو باز کن بیب... ببین من اومدم.. *اشک ریختن*... لطفاً برگرد من بدون تو نمیتونم... ببخشید که اونکارو کردم ولی لطفاً برگرد
دستشو باز میکنم که گردنبد و دستبند قرمزی که بچه بودم به عشقم دادم رو تو دستش دیدم.. دقیقا نصفه ی گردنبند خودم بود و معلوم بود نامه ی توش رو خونده
شوکه شدم.. یعنی بلاخره تونستم اون دختر بچه رو پیدا کنم اون دختر بچه زنم بوده دستش رو محکم تر گرفتم و اشک میریختم که همونجا خوابم برد
صبح
ات ویو
چشمام رو با نور خورشید باز کردم و یادم. افتاد که دیشب چیشد خواستم دستمو بالا بیارم که سنگینی ای رو روش حس کردم پایین رو نگاه کردم دیدم.. جیمین
۳.۲k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.