به لبهات ، به لبهای نازکت ، به لبهای نازک نرمت ، به لبهای
به لبهات ، به لبهای نازکت ، به لبهای نازک نرمت ، به لبهای نازک نرم شیرینت ، به لبهای نازک نرم شیرین تشنه ات ، به لبهای نازک نرم شیرین تشنه ی همیشه نیمه بازت ، به لبهای نازک نرم شیرین تشنه ی همیشه نیمه بازه بوسه خواهت اسم کوچک لبانم را یاد بده...
به انگشتهات ، به انگشتهای باریکت ، به انگشتهای باریک بلندت ، به انگشتهای باریک بلند نوازشگرت ، به انگشتهای باریک بلند نوازشگر مهربانت خطوط نامتقارن پوستم را یاد بده...
من کتاب مقدس توام که پیامبری کور نوشت به خط بریل ، در ستایش تو...
مرا بخوان.
مرا یاد بگیر.
تو را یادم بده.
به نفسهایت یاد بده هوای اطرافم را بمکند تا من از بی هوایی پناهنده شوم به شرق چشم هات...
به گردنت ، به گردن بلندت ، به گردن بلند معطرت ، به گردن بلند معطر بوسیدنی ات یاد بده بوسه هایم را ، که نترسند پرنده های گردن و پرنده های سینه ات از هجوم عطشناک لبانم.
من از قرون قحطی چشمه شراب برگشته ام ، به نیت شفا ...
مرا بشناس. مرا به دنیای بدنت بشناسان . دستانم را در معاشرت سینه هات چلیپا کن که عیسا شوم ، که ببوسمت پیش چشم مردم شهرای بت ممنوع زیبا ، که دارم بزنند با تاج خار و لبخندی که فقط من و تو بدانیم فرزند کدام تنانگی باشکوه است ...
من زائر روشنایی لبخند توام . با صدایی بریده از شور نیاز، من زائر تاریکیهای تن توام ...
به موهات، به موهای بلندت ، به موهای بلند خوشرنگت ، به موهای بلند خوشرنگ رقصانت، به موهای بلند خوشرنگ رقصان آشفته در باد آبانت یاد بده ساعتی، دقیقه ای، ثانیه ای آرام بگیرند روی کتف لختت تا من ببافمشان، چنان که آدم تنهای جزیره از کلاف های درخت استوایی قایق نجات می بافد...
#مهربان_من
به انگشتهات ، به انگشتهای باریکت ، به انگشتهای باریک بلندت ، به انگشتهای باریک بلند نوازشگرت ، به انگشتهای باریک بلند نوازشگر مهربانت خطوط نامتقارن پوستم را یاد بده...
من کتاب مقدس توام که پیامبری کور نوشت به خط بریل ، در ستایش تو...
مرا بخوان.
مرا یاد بگیر.
تو را یادم بده.
به نفسهایت یاد بده هوای اطرافم را بمکند تا من از بی هوایی پناهنده شوم به شرق چشم هات...
به گردنت ، به گردن بلندت ، به گردن بلند معطرت ، به گردن بلند معطر بوسیدنی ات یاد بده بوسه هایم را ، که نترسند پرنده های گردن و پرنده های سینه ات از هجوم عطشناک لبانم.
من از قرون قحطی چشمه شراب برگشته ام ، به نیت شفا ...
مرا بشناس. مرا به دنیای بدنت بشناسان . دستانم را در معاشرت سینه هات چلیپا کن که عیسا شوم ، که ببوسمت پیش چشم مردم شهرای بت ممنوع زیبا ، که دارم بزنند با تاج خار و لبخندی که فقط من و تو بدانیم فرزند کدام تنانگی باشکوه است ...
من زائر روشنایی لبخند توام . با صدایی بریده از شور نیاز، من زائر تاریکیهای تن توام ...
به موهات، به موهای بلندت ، به موهای بلند خوشرنگت ، به موهای بلند خوشرنگ رقصانت، به موهای بلند خوشرنگ رقصان آشفته در باد آبانت یاد بده ساعتی، دقیقه ای، ثانیه ای آرام بگیرند روی کتف لختت تا من ببافمشان، چنان که آدم تنهای جزیره از کلاف های درخت استوایی قایق نجات می بافد...
#مهربان_من
۴۸.۹k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.