وقتی دوست داداشت بود....
وقتی دوست داداشت بود....
🦋Part:23🦋
"ویو هانا"
نشسته بودم رو صندلی های پارک بغل خونه
که یهو دیدم یه سگه وحشی داره بقیه رو گاز میگیره پشمام ریخته بود.
که دیدم یکی داره میاد سمت من فرار میکنه
سگه هم اومد پیش من
یکم نگاهش کردم دیدم بم عه
وات بم که اینجوری نبودد
گرفتمش بردم خونه که یهو یوجین اومد گفت
یوجین:هاناااا تو بم رو پیدا کردیی شیطوووننن
هانا:عاا آره
کوک:بم مگه کجا بود؟
هانا:تو دهنت...چیز یعنی تو پارک بود خدافظ"رفت داخل اتاقش"
ته:وات این چش بود؟
یوجین:مشکوک میزنه
کوک:"تو دلش داره میخنده"
ته:کوککک کجایی دوساعته دارم صدات میکنم
کوک:چیه؟
ته:منو یوجین میخوایم بریم بیرون
کوک:خببب
یوجین:شماها میاین؟!
کوک:نه
ته:اوک مواظب خواهرم باشیااا
کوک:چشمممم
"ویو هانا"
وای من چرا انقدر سوتیی میدممم عررر
داشتم به خودم فحش میدادم که یهو...
کوک:هانا بیا میخوایم بریم گیم بزنیم
هانا:آخه گیم گناه داره براچی بزنی....شت ریدم...نه من نمیامم
کوک:هانا بیا بیرون
هانا:نمیخوام
کوک:عه بچه بیا بیرون ببینم
هانا:عهه نمیخوامم
کوک:پس من میام
هانا:نه..نههه...نههههه نیاااااا
که کوک یهو در باز کرد و اومد....
هانا:پدصگ من لباس تنم نیستتتتتت
کوک:شت...بقران من هیچی ندیدمم
هانا:بروووو ببببییییرررروووووننننننن
کوک:ببباااااشهههههه
(نکته: هانا تنش سو*تین بود فقط خب و داشت لباس عوض میکرد ولی خب من یادم رفت بنویسممم معذرتتت))))
🦋Part:23🦋
"ویو هانا"
نشسته بودم رو صندلی های پارک بغل خونه
که یهو دیدم یه سگه وحشی داره بقیه رو گاز میگیره پشمام ریخته بود.
که دیدم یکی داره میاد سمت من فرار میکنه
سگه هم اومد پیش من
یکم نگاهش کردم دیدم بم عه
وات بم که اینجوری نبودد
گرفتمش بردم خونه که یهو یوجین اومد گفت
یوجین:هاناااا تو بم رو پیدا کردیی شیطوووننن
هانا:عاا آره
کوک:بم مگه کجا بود؟
هانا:تو دهنت...چیز یعنی تو پارک بود خدافظ"رفت داخل اتاقش"
ته:وات این چش بود؟
یوجین:مشکوک میزنه
کوک:"تو دلش داره میخنده"
ته:کوککک کجایی دوساعته دارم صدات میکنم
کوک:چیه؟
ته:منو یوجین میخوایم بریم بیرون
کوک:خببب
یوجین:شماها میاین؟!
کوک:نه
ته:اوک مواظب خواهرم باشیااا
کوک:چشمممم
"ویو هانا"
وای من چرا انقدر سوتیی میدممم عررر
داشتم به خودم فحش میدادم که یهو...
کوک:هانا بیا میخوایم بریم گیم بزنیم
هانا:آخه گیم گناه داره براچی بزنی....شت ریدم...نه من نمیامم
کوک:هانا بیا بیرون
هانا:نمیخوام
کوک:عه بچه بیا بیرون ببینم
هانا:عهه نمیخوامم
کوک:پس من میام
هانا:نه..نههه...نههههه نیاااااا
که کوک یهو در باز کرد و اومد....
هانا:پدصگ من لباس تنم نیستتتتتت
کوک:شت...بقران من هیچی ندیدمم
هانا:بروووو ببببییییرررروووووننننننن
کوک:ببباااااشهههههه
(نکته: هانا تنش سو*تین بود فقط خب و داشت لباس عوض میکرد ولی خب من یادم رفت بنویسممم معذرتتت))))
۱۱.۲k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.