پارت ۱۳
پارت ۱۳
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
یه ساعت وقت داشتی حاضر بشی پاشدی رفتی حموم بغلی که وان نداشت پسره خر نمیشد یه وانم تو این یکی میزاشتی ....یه دوش ۱۰ دقه ای گرفتی چون اصلا وقت نداشتی....اومدی بیرون و خودت و خشک کردی و لباس و پوشیدی خیلی کوتاه بود این ترو معذب میکرد
ا/ت: با هودی میومدم شرف داشت
بعد رفتی جلوی ایینه و موهات و خشک کردی با وسایلی که رو میز بود ور رفتی ساعت تقریبا یه ربع به ۱۰ بود پاشدی رفتی جاییی همیشگیت نشستی و چشمات رو هم گذاشتی که با صدای جیمین باز کردی
جیمین: بیا بیرون
پاشدی پست سرش رفتی تو راه هی چش چش کردی جولیا یا یونهی و ببینی ولی نبودن عمارت خالی بود سرت و انداختی پایین و به راهت ادامه دادی بعد چن مین رسیدین به یه ون سوار شدی جیمینم پشت سرت سوار شدیم ولی هنوز ماشین حرکت نکرده بود .....انگار منتظر یه نفر بودن .....بالاخره اومدن قیافشون معلوم نبود اما یه پسر بود با یه دختر دیگ اومدن نشستن و تازه قیافه هاشون پدیدار شد ....اوه اوه وضعیت خیطه دوتاشونم میشناختی دختر همونی بود که باهاش برخورد کردی مخش زمین شدی....پسره ...پسره اشنا ولی یادم نمیاد کجا دیدمش تو این فکرا بودم که با صدای اون پسر از فکر اومدم بیرون
پسره: خانم ا/ت
ا/ت: ب..بله
یه لب خند قشنگ زد و گفت : سلام
توهم بهش سلام کردی باید اعتراف میکردی که شیفته خنده هاش شدی .....
ماشین حرکت کرد و تو کلا حواست به پسره بود اصلا متوجه جیمین نبودی که با چه اخمی داره نگات میکنه ...دختره که انگار تازه ویندوزش بالا اومده برگش سمت تو گفت: تو.....تو دختر عوضی اینجا چه غلطی میکنی
تو با ریکسی تمام گفتی: عوضی خودتی
دختره: به چه جرا....
جیمین: سونیا میشه ببندی
دختره : اهههه جیمین اون.....
جیمین: اون یه هرزه با تو چیکار داره
دختره: واقعا
پسره: میشه بس کنید
جیمین: بهتر از حدت نگذری چون برات بد تموم میشه
اشک تو چشات جمع شد بغض کرده بودی ...فقط یه جایی و میخواستی تا بلند هق بزنی به حال خودت یواش روت و برگردوندی سمت پنجره و به بیرون نگاه میکردی و اشک میریختی .....
بعد از اینکه ماشین وایساد اشکاتو پاک کردی و دنبالشون راه افتادی .....دختره یا همون سونیا از هر فرستی استفاده میکرد تا یه نیشی بزنه و توهم ماشالا دست خالی نمیفرستادیش .....
بعد از اینکه یه راه رو رد کردیم رسیدیم به سالن اصلی پر بود از بادیگارد معلوم نبود اینجا چه خبره انگار یه مهمونی مافیایی بود ....بچه ها رفتن روی کاناپه بزرگ نشستن سونیا بغل جیمین نشسته بود ...اسکول انگار بالشتع اصا به من چه ....منم با یه فاصله کمی پیش جیمین نشستع بودم اون پسره هم بغل دست من نشسته بود اهههه حتی اسمشم نمیدونم....برگشتی سمتش و گفتی: راستی اسمت چیه؟
پسره:.....
بیشتر از ۸ لایک باشع
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
یه ساعت وقت داشتی حاضر بشی پاشدی رفتی حموم بغلی که وان نداشت پسره خر نمیشد یه وانم تو این یکی میزاشتی ....یه دوش ۱۰ دقه ای گرفتی چون اصلا وقت نداشتی....اومدی بیرون و خودت و خشک کردی و لباس و پوشیدی خیلی کوتاه بود این ترو معذب میکرد
ا/ت: با هودی میومدم شرف داشت
بعد رفتی جلوی ایینه و موهات و خشک کردی با وسایلی که رو میز بود ور رفتی ساعت تقریبا یه ربع به ۱۰ بود پاشدی رفتی جاییی همیشگیت نشستی و چشمات رو هم گذاشتی که با صدای جیمین باز کردی
جیمین: بیا بیرون
پاشدی پست سرش رفتی تو راه هی چش چش کردی جولیا یا یونهی و ببینی ولی نبودن عمارت خالی بود سرت و انداختی پایین و به راهت ادامه دادی بعد چن مین رسیدین به یه ون سوار شدی جیمینم پشت سرت سوار شدیم ولی هنوز ماشین حرکت نکرده بود .....انگار منتظر یه نفر بودن .....بالاخره اومدن قیافشون معلوم نبود اما یه پسر بود با یه دختر دیگ اومدن نشستن و تازه قیافه هاشون پدیدار شد ....اوه اوه وضعیت خیطه دوتاشونم میشناختی دختر همونی بود که باهاش برخورد کردی مخش زمین شدی....پسره ...پسره اشنا ولی یادم نمیاد کجا دیدمش تو این فکرا بودم که با صدای اون پسر از فکر اومدم بیرون
پسره: خانم ا/ت
ا/ت: ب..بله
یه لب خند قشنگ زد و گفت : سلام
توهم بهش سلام کردی باید اعتراف میکردی که شیفته خنده هاش شدی .....
ماشین حرکت کرد و تو کلا حواست به پسره بود اصلا متوجه جیمین نبودی که با چه اخمی داره نگات میکنه ...دختره که انگار تازه ویندوزش بالا اومده برگش سمت تو گفت: تو.....تو دختر عوضی اینجا چه غلطی میکنی
تو با ریکسی تمام گفتی: عوضی خودتی
دختره: به چه جرا....
جیمین: سونیا میشه ببندی
دختره : اهههه جیمین اون.....
جیمین: اون یه هرزه با تو چیکار داره
دختره: واقعا
پسره: میشه بس کنید
جیمین: بهتر از حدت نگذری چون برات بد تموم میشه
اشک تو چشات جمع شد بغض کرده بودی ...فقط یه جایی و میخواستی تا بلند هق بزنی به حال خودت یواش روت و برگردوندی سمت پنجره و به بیرون نگاه میکردی و اشک میریختی .....
بعد از اینکه ماشین وایساد اشکاتو پاک کردی و دنبالشون راه افتادی .....دختره یا همون سونیا از هر فرستی استفاده میکرد تا یه نیشی بزنه و توهم ماشالا دست خالی نمیفرستادیش .....
بعد از اینکه یه راه رو رد کردیم رسیدیم به سالن اصلی پر بود از بادیگارد معلوم نبود اینجا چه خبره انگار یه مهمونی مافیایی بود ....بچه ها رفتن روی کاناپه بزرگ نشستن سونیا بغل جیمین نشسته بود ...اسکول انگار بالشتع اصا به من چه ....منم با یه فاصله کمی پیش جیمین نشستع بودم اون پسره هم بغل دست من نشسته بود اهههه حتی اسمشم نمیدونم....برگشتی سمتش و گفتی: راستی اسمت چیه؟
پسره:.....
بیشتر از ۸ لایک باشع
۱۳.۳k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.