این روزها را غنیمـت بشـماریـد،
این روزها را غنیمـت بشـماریـد،
این روزها وظیفه ی چشم ها سنگین تـر شــده،
خـطِ خنـده و اَخــم را جـای لــب ها ،
چشم ها طراحی میکننــد،
این روزها ماسـک ها نـتوانسته اند حقــیقت را پنهـان کننـد،
وقتی چشـم ها دلواپسـی را فــریاد میزنــند؛
شکایت را،
نگرانی را،
نگرانی را
نگرانــی ..
این روزها را دو دستــی بچســبید،
به چرخــشِ روزگار اعتباری نیســت،
شاید دیگر موقعیتی این چنین پیش نیاید که روزگار؛
تریــبون را از دهان هایی همیشه پُـر؛
پُر از تزویــر و دروغ ؛
و زبان هایی تــلخ ؛
به دستِ چشم های صادق بســپارد،
شاید دیگر روزگار دلـش نیاید از هم جدایــمان کند؛
که قدر بدانــیم ارزشِ با هم بودنــمان را،
روزهای کوتاهــی است،
برای دانستنِ آنچه نمیدانستیم،
شــک ندارم روزی ماســک هایمان را ؛
درسـت مثل کلاه های فــارغ التحصیلی به هوا پــرتاب خواهیــم کــرد.
و ما خواهیــم ماند و تحصــیلاتی که در مقطــعِ کــرونا به اتمــام رساندیم،
در تنها دانشـگاهی که صنـدلی هایش برای همـه ی دنیا یکســان بود؛
و برای هیــچ کس سهــمیه ای قائل نشــد.
همه در یک کلاس نشستیم تا برای اولین بار تبعیض به سُخره گرفته شود،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
می بیــنم آن شکفتـن شـادی را ،
پـرواز بلنــد آدمیـزادی را،
آن جشـن بــزرگ روز آزادی را،
به امیـــد آن روز ،
شادی رفتـگان ...،
اللهم اشـف کل مریض ،
اللهم عجـل لولیـک الفـرج ،
#خاصترین
این روزها وظیفه ی چشم ها سنگین تـر شــده،
خـطِ خنـده و اَخــم را جـای لــب ها ،
چشم ها طراحی میکننــد،
این روزها ماسـک ها نـتوانسته اند حقــیقت را پنهـان کننـد،
وقتی چشـم ها دلواپسـی را فــریاد میزنــند؛
شکایت را،
نگرانی را،
نگرانی را
نگرانــی ..
این روزها را دو دستــی بچســبید،
به چرخــشِ روزگار اعتباری نیســت،
شاید دیگر موقعیتی این چنین پیش نیاید که روزگار؛
تریــبون را از دهان هایی همیشه پُـر؛
پُر از تزویــر و دروغ ؛
و زبان هایی تــلخ ؛
به دستِ چشم های صادق بســپارد،
شاید دیگر روزگار دلـش نیاید از هم جدایــمان کند؛
که قدر بدانــیم ارزشِ با هم بودنــمان را،
روزهای کوتاهــی است،
برای دانستنِ آنچه نمیدانستیم،
شــک ندارم روزی ماســک هایمان را ؛
درسـت مثل کلاه های فــارغ التحصیلی به هوا پــرتاب خواهیــم کــرد.
و ما خواهیــم ماند و تحصــیلاتی که در مقطــعِ کــرونا به اتمــام رساندیم،
در تنها دانشـگاهی که صنـدلی هایش برای همـه ی دنیا یکســان بود؛
و برای هیــچ کس سهــمیه ای قائل نشــد.
همه در یک کلاس نشستیم تا برای اولین بار تبعیض به سُخره گرفته شود،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
می بیــنم آن شکفتـن شـادی را ،
پـرواز بلنــد آدمیـزادی را،
آن جشـن بــزرگ روز آزادی را،
به امیـــد آن روز ،
شادی رفتـگان ...،
اللهم اشـف کل مریض ،
اللهم عجـل لولیـک الفـرج ،
#خاصترین
۵.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.