پارت شانزدهم سرنوشت نفرین شده

پارت شانزدهم سرنوشت نفرین شده

روی اخرین میز صندلی نشستن..
به منو نگاهی انداختن..
: « ببخشید..»
: « جانم خانم »
: « من یه لازانیا میخوام...»
: « چشم »
: « مینجه؟ »
: « من پاستا الفردو میخورم »
: « البته چشم..»
: « همین؟»
: « معدم به همین اندازه جا داره »
ایزابل شروع به خندیدن کرد ..
: « بانمک خان تا اللن با من بودی چطور بود؟ »
: « نظری ندارم »
: « خب تازه شروعشه کاری میکنم حتی دلت نخواد یه لحظه ازم جدا شی‌‌..»
: « اها »
: « یه سوال من باید چی صدات کنم؟ »
: « نمیدونم..مامی؟ »
: « مگه مادرمی؟ »
: « خب به اصطلاح شاید »
: « عامم میتونم خاله صدات کنم..»
: « اصلا از خاله خوشم نمیاد..»
: « عمه؟ »
: « حرفشم نزن »
: « سر فرصت دربارش فکر میکنم..»
: « رفتیم خونه با هم دربارش حرف میزنیم..»
: « شوهرتون هم خونست؟ »
: « من از شوهرم طلاق گرفتم..»
: « عاا متاسفم..»
: « نباش..الان با دخترم تهرانن »
: « دخترت؟ »
: « اره من یه دختر همسنو سال تو دارم..»
: « عاو..»
: « خب تو بگو..»
: « از چی..»
: « چند تا رفیق داری مدرسه چطوره از این حرفا..»
دیدگاه ها (۰)

پارت های بعدی رو هم میزارم دیگه برای بقیه انتظار به خرج بدین...

پارت پانزدهم سرنوشت نفرین شده کیفشو رو کولش گذاشت..و کیفای د...

پارت چهاردهم سرنوشت نفرین شدهمینجه رو کاناپه نشست..دستاشو تو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط