هبوط...گاهی آدم رمانی نیمه تمام دارد، می رود خانه چای دم
هبوط...گاهی آدم رمانی نیمه تمام دارد، می رود خانه چای دم می کند، سیگاری زیر لب می گذارد، تکیه به بالشی می دهد و نرم نرم می خواند. خب، بدک نیست. برای خودش عالمی دارد، اما بدبختی این است که هر شب نمی شود این کار را کرد.
آدم گاهی دلش می خواهد بنشیند و با یکی در مورد کتابی که خوانده است حرف بزند، درست انگار دارد دوره اش می کند. اما کو تا یکی این طور و آن همه اُخت پیدا بشود؟!
آخر,او به هم ریخته بود نمیدانم چرا!؟
اما موهایم از دست هایش مست شده بود
دگر صاف نشد
او آخرین بار موهایم را به هم ریخته بود
با دستش,با لبخندش,با مهرش
و من اکنون بوی دستانش را
در موهایم جستجو میکنم,اما هیچ ...
حافظ غم دل با که بگویم که در این دور
جز جام نشاید که بود محرم رازم
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
#تکست_ناب
آدم گاهی دلش می خواهد بنشیند و با یکی در مورد کتابی که خوانده است حرف بزند، درست انگار دارد دوره اش می کند. اما کو تا یکی این طور و آن همه اُخت پیدا بشود؟!
آخر,او به هم ریخته بود نمیدانم چرا!؟
اما موهایم از دست هایش مست شده بود
دگر صاف نشد
او آخرین بار موهایم را به هم ریخته بود
با دستش,با لبخندش,با مهرش
و من اکنون بوی دستانش را
در موهایم جستجو میکنم,اما هیچ ...
حافظ غم دل با که بگویم که در این دور
جز جام نشاید که بود محرم رازم
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
#تکست_ناب
۱۵.۶k
۱۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.