bitter and sweet ☕️ 🍯
bitter and sweet ☕️ 🍯
part 28
بعد این آهنگ
ات روی جونگکوک حمله ور شد و جونگکوک هم دکمه های ات رو باز میکرد
ات رو دراز کرد و دستشو زیر...برد و قشنگ راه اندام تنگ و فوق العاده ی ات رو باز کرد
اون دست های کشیده وا داغش و ات رو دیوونه میکرد
طاقت ات تموم شده بود و به معشوقش نیاز داشت نه دست هاش
ات نفس نفس دهنشو باز کرد: جون جونگکوک خودتو میخام
جونگکوک بدون معطلی ...
۲ ساعت بعد
جونگکوک: ههه نفس نفس ( گیف)
ات ویو
جونگکوک لباسش رو پوشیده بود چون از شرکت انگار بهش زنگ زده بودن ..
پس منم بلند شدم و لباسامو پوشیدم..
میرا ( یکی از همکارای ات) بهش زنگ زد که بره پیشش که کار مهمی داری
رفتم آدرس خونش
به جونگکوک خیلی زنگ زدم که میرم پیش میرا اما جوابی دریافت نکردم پس بهش تکست دادم ..
در خونشو زدم و رفتیم داخل بعد کلی صحبت
میرا: ات باید یه چیزیو بهت نشون بدم
اون عکس جونگکوک و دختریو وقتی داشتن همو میبوسیدن نشونم داد
اشک توی چشم هام حلقه زد ..انگار تیری رو توی قلبم پرتاب کردن و دارن متلاشیش میکنن..حس میکردم خونِ تویِ رگ هام خشک شده و بود و قلبم ضربانی نداشت ..بدنم بی حس شده بود و نفسم تنگ..
دلم میخاست یک دنیا جیغ بزنم..اشک هام مثل دریاچه از روی گونه هام میریختن
سریع اون مکانو ترک کردم و به مامانم و بورا پناه آوردم
بورا بهم پیشنهاد داده بود برم جزیره جوجو و آب و هوایی عوض کنم چون ۵ روز افسردگی کامل گرفته بودم ..نه چیزی میخوردم..نه از اتاقم بیرون میومدم..مامانم گوشیم رو ازم گرفته بود و بورا و مامانم تاکید کرده بودن که به هیچ وجه با جونگکوک هیچ ارتباطی نداشته باشم ..با اینکه خودمم دلم نیمخاست چشمم تو چشم های خیانت کارش بیفته..
رسیدیم جزیره ..یک هفته اول خوب گذشت ..اما یک هفته دوم حالم خیلی بد میشد ..استفراغ و حالت تهوع شدیدی داشتم ..معده ام عصبی بود و درد داشت .. زود به همه چیز گریم میگرفت
خالم اینا نگران شدم و منو پیش دکتر روانشناسم بردن
معاینه کرد و گفت همش مال افسردگیه
باید این قرص و دارو هارو بخورم..
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
part 28
بعد این آهنگ
ات روی جونگکوک حمله ور شد و جونگکوک هم دکمه های ات رو باز میکرد
ات رو دراز کرد و دستشو زیر...برد و قشنگ راه اندام تنگ و فوق العاده ی ات رو باز کرد
اون دست های کشیده وا داغش و ات رو دیوونه میکرد
طاقت ات تموم شده بود و به معشوقش نیاز داشت نه دست هاش
ات نفس نفس دهنشو باز کرد: جون جونگکوک خودتو میخام
جونگکوک بدون معطلی ...
۲ ساعت بعد
جونگکوک: ههه نفس نفس ( گیف)
ات ویو
جونگکوک لباسش رو پوشیده بود چون از شرکت انگار بهش زنگ زده بودن ..
پس منم بلند شدم و لباسامو پوشیدم..
میرا ( یکی از همکارای ات) بهش زنگ زد که بره پیشش که کار مهمی داری
رفتم آدرس خونش
به جونگکوک خیلی زنگ زدم که میرم پیش میرا اما جوابی دریافت نکردم پس بهش تکست دادم ..
در خونشو زدم و رفتیم داخل بعد کلی صحبت
میرا: ات باید یه چیزیو بهت نشون بدم
اون عکس جونگکوک و دختریو وقتی داشتن همو میبوسیدن نشونم داد
اشک توی چشم هام حلقه زد ..انگار تیری رو توی قلبم پرتاب کردن و دارن متلاشیش میکنن..حس میکردم خونِ تویِ رگ هام خشک شده و بود و قلبم ضربانی نداشت ..بدنم بی حس شده بود و نفسم تنگ..
دلم میخاست یک دنیا جیغ بزنم..اشک هام مثل دریاچه از روی گونه هام میریختن
سریع اون مکانو ترک کردم و به مامانم و بورا پناه آوردم
بورا بهم پیشنهاد داده بود برم جزیره جوجو و آب و هوایی عوض کنم چون ۵ روز افسردگی کامل گرفته بودم ..نه چیزی میخوردم..نه از اتاقم بیرون میومدم..مامانم گوشیم رو ازم گرفته بود و بورا و مامانم تاکید کرده بودن که به هیچ وجه با جونگکوک هیچ ارتباطی نداشته باشم ..با اینکه خودمم دلم نیمخاست چشمم تو چشم های خیانت کارش بیفته..
رسیدیم جزیره ..یک هفته اول خوب گذشت ..اما یک هفته دوم حالم خیلی بد میشد ..استفراغ و حالت تهوع شدیدی داشتم ..معده ام عصبی بود و درد داشت .. زود به همه چیز گریم میگرفت
خالم اینا نگران شدم و منو پیش دکتر روانشناسم بردن
معاینه کرد و گفت همش مال افسردگیه
باید این قرص و دارو هارو بخورم..
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
۷.۴k
۰۴ آذر ۱۴۰۲