آدم دلتنگ کم طاقت می شود.
آدم دلتنگ کم طاقت می شود.
دانه های یاد جمع می شوند از گوشه و کنار سرزمین ذهن، تیغ می شوند به جان رگهای صبوری...
نه که حلال نباشد خونت پیش پای خیال یار، نه طاقت می خواهد سوختن و دم نزدن که مبادا بشنود حالت خراب است و از نو از تو خسته شود...
آدم دلتنگ، درخت خشک بیابانهای دور است، بی دعای باران و در التماس صاعقه...
فقدان، حقیقت جاری دقایقش می شود و مثل ساعت شنی کم می شود و کم می شود و کم می شود و بعد یک وقتِ بی وقت تمام می شود بی آن که کسی خبردار شود...
آدم دلتنگ، نه که نخواهد، نمی تواند منفک شود از خیال آن که دل را برد و رفت و وقت وداع به لبخندی آب بر آتش اشتیاق نریخت ...
دانه های یاد جمع می شوند از گوشه و کنار سرزمین ذهن، تیغ می شوند به جان رگهای صبوری...
نه که حلال نباشد خونت پیش پای خیال یار، نه طاقت می خواهد سوختن و دم نزدن که مبادا بشنود حالت خراب است و از نو از تو خسته شود...
آدم دلتنگ، درخت خشک بیابانهای دور است، بی دعای باران و در التماس صاعقه...
فقدان، حقیقت جاری دقایقش می شود و مثل ساعت شنی کم می شود و کم می شود و کم می شود و بعد یک وقتِ بی وقت تمام می شود بی آن که کسی خبردار شود...
آدم دلتنگ، نه که نخواهد، نمی تواند منفک شود از خیال آن که دل را برد و رفت و وقت وداع به لبخندی آب بر آتش اشتیاق نریخت ...
۲۱.۸k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.