رمان مرز عشق
رمان مرز عشق🫀
پارت ۸
تا رسیدم خونه دیدم ارسلان هم اومده؛
دیانا؛ سلام.
ارسلان: سلام(سرد)
دیانا: چی شده؟
ارسلان: تو خجالت نمیکشی؟
دیانا: چرا؟
ارسلان: پرده ات رو زدم؛ بوسیدمت بهت تجاوز کردم بعد رفتی دوست پسر پیدا کردی؟
دیانا: پرده ام رو ترمیم میکنم و اینکه من دوسش دارم.
ارسلان: باشه. حالا چی خریدی؟
دیانا: شب تالار میبینی.
و بعد رفتم اتاقم لباس هم رو عوض کردم رفتم سراق گوشیم. دیدم یه شما رهی ناشناس بهم پیام داده.
بازش کردم نوشته بود(سلام. رضا هستم؛ میخواستم بگم که من توی رابطه آدم سخت یری نیستم. و اینکه ۲۶سالمه(سن دقیقش رو نمیدونم) و براش نوشتم.
(سلام؛ منم همینطور؛ توی تالار ارسلان اینا میبینمت. خداحافظ) و دیدم سریع سین کرد. برام نوشت:
(آقا ی کاشی باشه؟)
براش نوشتم:
(چشمممممممم)
و برام نوشت
(مرسیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خداحافظ🫀🥺❤🤤)
گوشی رو گذاشتم کنار نگاه به ساعت کردم ساعت ۱۱:۹دقیقه ی شب بود. پتورو روم کشیدم و خوابیدم.
صبح:
پارت ۸
تا رسیدم خونه دیدم ارسلان هم اومده؛
دیانا؛ سلام.
ارسلان: سلام(سرد)
دیانا: چی شده؟
ارسلان: تو خجالت نمیکشی؟
دیانا: چرا؟
ارسلان: پرده ات رو زدم؛ بوسیدمت بهت تجاوز کردم بعد رفتی دوست پسر پیدا کردی؟
دیانا: پرده ام رو ترمیم میکنم و اینکه من دوسش دارم.
ارسلان: باشه. حالا چی خریدی؟
دیانا: شب تالار میبینی.
و بعد رفتم اتاقم لباس هم رو عوض کردم رفتم سراق گوشیم. دیدم یه شما رهی ناشناس بهم پیام داده.
بازش کردم نوشته بود(سلام. رضا هستم؛ میخواستم بگم که من توی رابطه آدم سخت یری نیستم. و اینکه ۲۶سالمه(سن دقیقش رو نمیدونم) و براش نوشتم.
(سلام؛ منم همینطور؛ توی تالار ارسلان اینا میبینمت. خداحافظ) و دیدم سریع سین کرد. برام نوشت:
(آقا ی کاشی باشه؟)
براش نوشتم:
(چشمممممممم)
و برام نوشت
(مرسیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خداحافظ🫀🥺❤🤤)
گوشی رو گذاشتم کنار نگاه به ساعت کردم ساعت ۱۱:۹دقیقه ی شب بود. پتورو روم کشیدم و خوابیدم.
صبح:
- ۵.۱k
- ۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط