رمان مرز عشق
رمان مرز عشق🫀
پارت۷
صبح:
لباس هم رو پوشیدم رفتم محضر.
۲ساعت بعد
عقد کردیم و من رفتم کافه ی رضا.
۱ساعت بعد
داشتم میرفتم از کافه بیرون دیدم دختره اَه یادم رفت اسمش چی بود. چقدر داف شده بود از شما یهپنهون یه لحظه دلم خواست زنم باشه حالا رفتم به رضا گفتم:
ارسلان: عشقت اینجاست.
رضا: الکی
ارسلان؛ واقعی مگه من باتو شوخی دارم؟
رضا: بابا دمت گرم.
#دیانا
از خواب بیدار شدم یه دوش گرفتم موهام رو با اتو حالت دادم و یه دست لباس سفید مشکی کیوت پوشیدم. یه میکاپ ریزی زدم مو رفتم کافه.
۹مین بعد
داشتم قهوه می خوردم که یه پسره اومد نشست پیشم خوش تیپ بود. ولی نه به اندازه ی ارسلان.
رضا: بدون مقدمه میگم رل بشیم؟ یا حتی ٰ ازواج کنیم؟
دیانا: نه من پارتنر دارم.
رضا: من میدونم نداره.
دیانا: اصلاًنمیخوام رل بزنم.
داشت میومد جلوم که دیدم ارسلان اومد.
ارسلان: به تفاهم رسیدید؟
نمیدونم چرا ولی دوست داشتم لجش رو دربیارم:
دیانا: بله.
ارسلان: چه خوب(با صدای لرزان از اصبانیت)
رضا: بلع رسیدیم.
ارسلان: انشاالله پس فردا بیان تالار تشریفات عروسی من و مهگلم.
دیانا: چشم؛ من دیگه باید برم شمارم رو از آقای کاشی بگیر عزیزم؛ بای بای.
و رفتم از کافه بیرون رفتم برای پس فردا یه لباس کیوت اکس استوری؛ کفش و... خریدم. یه آرایش گاه نوبت زدم و رفتم خونه.
پارت۷
صبح:
لباس هم رو پوشیدم رفتم محضر.
۲ساعت بعد
عقد کردیم و من رفتم کافه ی رضا.
۱ساعت بعد
داشتم میرفتم از کافه بیرون دیدم دختره اَه یادم رفت اسمش چی بود. چقدر داف شده بود از شما یهپنهون یه لحظه دلم خواست زنم باشه حالا رفتم به رضا گفتم:
ارسلان: عشقت اینجاست.
رضا: الکی
ارسلان؛ واقعی مگه من باتو شوخی دارم؟
رضا: بابا دمت گرم.
#دیانا
از خواب بیدار شدم یه دوش گرفتم موهام رو با اتو حالت دادم و یه دست لباس سفید مشکی کیوت پوشیدم. یه میکاپ ریزی زدم مو رفتم کافه.
۹مین بعد
داشتم قهوه می خوردم که یه پسره اومد نشست پیشم خوش تیپ بود. ولی نه به اندازه ی ارسلان.
رضا: بدون مقدمه میگم رل بشیم؟ یا حتی ٰ ازواج کنیم؟
دیانا: نه من پارتنر دارم.
رضا: من میدونم نداره.
دیانا: اصلاًنمیخوام رل بزنم.
داشت میومد جلوم که دیدم ارسلان اومد.
ارسلان: به تفاهم رسیدید؟
نمیدونم چرا ولی دوست داشتم لجش رو دربیارم:
دیانا: بله.
ارسلان: چه خوب(با صدای لرزان از اصبانیت)
رضا: بلع رسیدیم.
ارسلان: انشاالله پس فردا بیان تالار تشریفات عروسی من و مهگلم.
دیانا: چشم؛ من دیگه باید برم شمارم رو از آقای کاشی بگیر عزیزم؛ بای بای.
و رفتم از کافه بیرون رفتم برای پس فردا یه لباس کیوت اکس استوری؛ کفش و... خریدم. یه آرایش گاه نوبت زدم و رفتم خونه.
- ۵.۳k
- ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط