رمان پادشاه زندگیم
رمان پادشاه زندگیم
پارت ۵۷
ارسلان، پشت گردنشو گرفتم و نزدیک خودم کردم
دیانا، لباشو گذاشت رو لبم میخورد همراهیش کردم
ارسلان، بعد چند مین جدا شدم ازش آخ دیگه فردا میتونم کارمو انجام بدم
دیانا، نمیزارم
ارسلان، دست تو نیست خانم کوچولو
دیانا، پاشدم و اخم کردم دستمو به کمرم زدم
ارسلان، اوه اوه کوچولو این همه عصبانیت کجا بود ،،خنده،،
دیانا، کوفت اوم منو مسخره کن نشستم و چهره ناراحتی به خودم گرفتم
ارسلان، داشتم میرفتم سمتش چون فاصله داشتیم یهو پاشد
دیانا، پاشدم و گفتم کیفمو بیار ،،ناراحت،،
پارت ۵۷
ارسلان، پشت گردنشو گرفتم و نزدیک خودم کردم
دیانا، لباشو گذاشت رو لبم میخورد همراهیش کردم
ارسلان، بعد چند مین جدا شدم ازش آخ دیگه فردا میتونم کارمو انجام بدم
دیانا، نمیزارم
ارسلان، دست تو نیست خانم کوچولو
دیانا، پاشدم و اخم کردم دستمو به کمرم زدم
ارسلان، اوه اوه کوچولو این همه عصبانیت کجا بود ،،خنده،،
دیانا، کوفت اوم منو مسخره کن نشستم و چهره ناراحتی به خودم گرفتم
ارسلان، داشتم میرفتم سمتش چون فاصله داشتیم یهو پاشد
دیانا، پاشدم و گفتم کیفمو بیار ،،ناراحت،،
۶.۳k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.