خون اشام من
خون اشام من
Part 11
(پرش زمانی به خونه)
_یکی یه تیکه پارچه بیاره(داد)
ویو ا.ت
جونگکوک داشت دستمو میبست که دیدم چشماش قرمزه و دندونای نیشش هم معلومه
ج..جونگکوک ح..حالت خوبه؟
_نه نمیتونم من باید
یهو دیدم داره خون دستمو میمکه خیلی درد داشت
عایییی جونگکوک ولم کن جیغ جیغ
_خون انسان خیلی خوشمزه ست
(گریه)
_ا.ت من متاسفم(می خواد بغلش کنه)
ولم کن دیگه باهات حرف نمیزنم(گریه)
_یاااا ببخشید
برو بیرون(گریه)
_باشه چیزی لازم داشتی صدام کن(ولش کن جونگکوکی بزار بمیره هی ناز میکنه دختره لوس)
ویو جونگکوک
باید یه کاری میکردم خوشحال شه برای همین به خدمتکارا گفتم یه عروسک براش بدوزن خودمم رفتم براش غذا درست کنم ولی نمیدونستم انسانا چی می خورن برای همین باید جین و نامجون خبر میکردم
_اهای ماریا (اسم روح های خدمتکار)
~بله
_زود برو ارباب نامجون و ارباب جین بیار اینجا
~چشم
(نامجون و جین اومدن)علامت نامجون@علامت جین٪ (جین و نامجون پری ان)
@سلام خون اشام کوچولو
٪سلام ورلد واید هندسام وارد میشود
_سلام هیونگ سلام بابابزرگ
٪باز تو به من میگی بابابزرگ اصلا من رفتم
_باشه ببخشید 😒
٪افرین بچه خوب 😂
_خب نامجونا من ..من عاشق یه دختر انسان شدم
@چییییییی
٪چجورییییییی
_خب اون گم شده بود اومد تو قلعه نزدیک بود یکی از روح ها بکشدش با کمک جیهوپ نجاتش دادم بعد قرار شد تو مهمونی اقای لی نقش دوست دخترمو بازی کنه اما بعد دیدم عاشقش شدم😁
٪من هنگ کردم
@تو کتابهای تخیلیمم همچین چیزی ندیده بودم
٪خب الان چرا به ما گفتی بیایم اینجا
_باهام قهر کرده چون(تعریف کرد براشون حال ندارم بنویسم)
@خب من میرم ببینم انسانا غذا چی میخورن
٪منم میرم ببینم نامجون چی پیدا میکنه درستش کنم برات بیارم....
Part 11
(پرش زمانی به خونه)
_یکی یه تیکه پارچه بیاره(داد)
ویو ا.ت
جونگکوک داشت دستمو میبست که دیدم چشماش قرمزه و دندونای نیشش هم معلومه
ج..جونگکوک ح..حالت خوبه؟
_نه نمیتونم من باید
یهو دیدم داره خون دستمو میمکه خیلی درد داشت
عایییی جونگکوک ولم کن جیغ جیغ
_خون انسان خیلی خوشمزه ست
(گریه)
_ا.ت من متاسفم(می خواد بغلش کنه)
ولم کن دیگه باهات حرف نمیزنم(گریه)
_یاااا ببخشید
برو بیرون(گریه)
_باشه چیزی لازم داشتی صدام کن(ولش کن جونگکوکی بزار بمیره هی ناز میکنه دختره لوس)
ویو جونگکوک
باید یه کاری میکردم خوشحال شه برای همین به خدمتکارا گفتم یه عروسک براش بدوزن خودمم رفتم براش غذا درست کنم ولی نمیدونستم انسانا چی می خورن برای همین باید جین و نامجون خبر میکردم
_اهای ماریا (اسم روح های خدمتکار)
~بله
_زود برو ارباب نامجون و ارباب جین بیار اینجا
~چشم
(نامجون و جین اومدن)علامت نامجون@علامت جین٪ (جین و نامجون پری ان)
@سلام خون اشام کوچولو
٪سلام ورلد واید هندسام وارد میشود
_سلام هیونگ سلام بابابزرگ
٪باز تو به من میگی بابابزرگ اصلا من رفتم
_باشه ببخشید 😒
٪افرین بچه خوب 😂
_خب نامجونا من ..من عاشق یه دختر انسان شدم
@چییییییی
٪چجورییییییی
_خب اون گم شده بود اومد تو قلعه نزدیک بود یکی از روح ها بکشدش با کمک جیهوپ نجاتش دادم بعد قرار شد تو مهمونی اقای لی نقش دوست دخترمو بازی کنه اما بعد دیدم عاشقش شدم😁
٪من هنگ کردم
@تو کتابهای تخیلیمم همچین چیزی ندیده بودم
٪خب الان چرا به ما گفتی بیایم اینجا
_باهام قهر کرده چون(تعریف کرد براشون حال ندارم بنویسم)
@خب من میرم ببینم انسانا غذا چی میخورن
٪منم میرم ببینم نامجون چی پیدا میکنه درستش کنم برات بیارم....
۹.۵k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.